-
مانیفست یک انزوا
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 20:04
ما از اول اینجوری نبودیم. چند سال گذشت، هزار بار افتادیم توی چاله، بلند شدیم خودمان را تکاندیم، شانههای هم را تکاندیم. هم را آغوش کشیدیم. هم را بخشیدیم. با هم نیمهشب زیر آسمان ایستادیم. خیره به فرش بلای سرمان. توی دلمان هم را دوست داشتیم. به زبان نیاوردیم. زخم شدیم. هم را خوشحال کردیم. از هم چندشمان شد. دلمان...
-
من خسته ام
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 00:58
وقتی چیزهای گندهت رو باخته باشی، ناخودآگاه شروع میکنی به ساختن چیزهای کوچیک؛ عین داشتن ِ یه گلدون، که پشت پنجرهی یه آپارتمان تو طبقهی بیستم یه برج، باهاش تنهایی حال میکنی . یه جوکی بود که توش یه زورگیر، زن یکی رو گرفت بهش تجاوز کنه . یه خط روی زمین کشید و به شوهر زن گفت اگر از این خط پات رو بگذاری اینطرفتر،...
-
این هم یک مینیمال دیگر
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 18:45
با هم که باشیم سه تاییم من ، تو و بوسه بی هم چهار تاییم تو با تنهایی من با رنج Letîf Helmet
-
مینیمال هایی برای زندگی
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 18:43
کسی به سنگ ها گفت انسان شوید سنگ ها گفتند ما هنوز به اندازه ی کافی سخت نیستیم.. اریش فرید /Erich Fried
-
هوشنگ گلشیری
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 08:31
پرنده ها که می میرند کوچک می شوند، قناری ها بخصوص. آنقدر کوچک که باورت می شود می توانسته است از میان میله ها بپرد و نپریده. آدم ها هم کوچک می شوند، آنقدر که... به کجا بروند...؟ هوشنگ گلشیری
-
مینیمال هایی برای زندگی
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 13:12
کیستی که من اینگونه بهاعتماد نامِ خود را با تو میگویم ... کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم؟ کیستی که من اینگونه به جد در دیارِ رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ احمد شاملو ۲۹ اردیبهشتِ ۱۳۴۲
-
از گوشه کناره های کلیدر دولت آبادی
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 18:32
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود....
-
کوبای تنت
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 13:09
موهاتو روشن کردی و شب از تو نورانی شده برهنگی تن کردی و ثانیه طولانی شده ... مثل یه کشتی تو خزر، من غرق میشم تو تنت تسلیم میشم عطرتو، سر میرم از پیراهنت شیطانِ دوباره پاشو از تو زندگیم پس میکشه، وقتی خدای بوسههات مشغول آفرینشه حرفاتو با من میزنی، بیکه بهم چیزی بگی بیدار میشم از خودم، تو هُرمِ این همخوابگی...
-
من دوست دارم ، پس هستم
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 01:35
اولین دیدارش ، سالهای سال بود که نگاهی با ما چنین نکرده بود .... این که با ادم به راه ها و خواب ها بیاید.و او را یک لحظه تنها نگذارد. که آدم رغبت نکند به هیچ تصویر دیگری نگاه کند که ... مبادا به یاد تصویرهای او در ذهنش خدشه ای وارد شود . که آدم در جمع نشسته ولی ..تنها و دلش جای دیگری است. آدم می نویسد و می نویسد و روی...
-
من می خوام در گله ی اسب های وحشی ، آزاد و یله بدوم
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 01:29
این شبا همش باد میاد. من خیلی بیشتر از قبل کار می کنم و کتاب می خونم ، کمِ کم ، روزی هشت ساعت، گوش دادنِ فعالانه رو تمرین می کنم و حرف نزدن را، و زیاد تر فکر می کنم، یر و گردنم رو بالا می دم موقع راه رفتن ، که دهن کجی ی کرده باشم به هم ی تذکرات مامان و مامان بزرگه، بچه که بودم مرتبا تذکر می دادند که دختر نباید سرشو...
-
از دغدغه های یک پریه یک لاقبا
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 18:30
بهترین سالهای عمرم را در جزیره ی قدکوتاهان ِ پلشت گذراندم و همرنگشان نشدم ... چقدر خوشحالم که دیگر در میان آنهمه کرمِ بدبو نمی لولم ... نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری نباشد عیب حلوا را به طعن شخص صفرائی بی شک یک انسان عارف و یا به کلام عام تر یک فرد سالم (از نظر روحی) در نظر فرو مایه گان تلخ و نکوهیدست ......
-
از یک شاعری که نمی شناسمش
جمعه 27 دیماه سال 1392 00:45
کاج بزرگ خانه ی کوچک ام پرنده نداشتم اگر نبودی دانه ریختی تا مترسک نشوم برای آواز گنجشک های برف هر روز پشت این پنجره یک فنجان بخار ... با تو به بهار می رسد همسایه ای که حکم قطع تو را داده بود دیشب رفت حالا هرچه دلت می خواهد با پرندگانت سبز شو ما با هم از برف های بسیاری گذشته ایم
-
شعار نیست . حقیقت عریان و پَلَشته هستیه
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 23:06
مواظب رفتارهایمان باشیم ، کسی نمی تواند بگوید موعدِ رفتنش کی خواهد بود... شاید همین لحظه باشد. خانمه پری شاد هستم : برای برای مالیاتی که پرداخت میکنم چون به این معناست که شغلی دارم. ... برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی چون یعنی دوستانی دارم که پیشم میان. برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن چون یعنی غذا برای خوردن...
-
میروم
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 15:51
مثل یک ماهی ازاد به بازگشت فکر می کنم ... پیش از مردن
-
ما آویخته ها ...
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 07:57
سکانس مطب عجیب و غریب دکتر سماواتی ( جلال مقدم ): هامون : من مرتب شلنک تخته می ندازم ولی به هیچ جا نمی رسم. دارم فرو میرم... ما آویخته ها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک زده خودمونو. ... مهشید : فکر می کردم هر کاری از زیر قلم موی من میاد بیرون یه واقعه مهم تاریخیه. ولی حالا هیچی معنا نداره جلوی این همه...
-
بابایی:خوب میدونم این برف هم به خاطر خیال تو آمده
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 13:47
آدم میترسد برود زیر درختای پر برف با لگد به تنه شان بزند. آدم میترسد دستهایش را بالا بیاورد و ها کند آدم میترسد توی این شب های یخ زده، ساعت 2شب برود بستنی رضا . آدم میترسد توی این زمهریر لااقل کمی شبیه خودش شود. از بس که وحشی و حرامزاده اند خاطره ها... برای رفیقی که به اندازهء یک قاره از من دور و در من آویزان است .......
-
مانیفست یک تنهایی
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 02:30
عشوه گری نکن وروجک ... من زمینم را خورده ام و برخاسته ام
-
آی عشق ... چهره ی آبی ات پیدا نیست
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 02:01
درخت را به نام برگ؛ بهار را به نام گل؛ ستاره را به نام نور؛ کوه را به نام سنگ؛ دل شکفته مرا به نام عشق؛ عشق را به نام درد؛ مرا به نام کوچکم؛ صدا بزن! عمران صلاحی
-
ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس.
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 22:48
ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس. همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ، به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت و روی شانه ما دست می گذارد و ما حرارت انگشت های روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر می کشیم سهراب
-
ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس.
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 22:47
ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس. همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ، به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت و روی شانه ما دست می گذارد و ما حرارت انگشت های روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر می کشیم سهراب
-
باز هم رومن گاری
جمعه 6 دیماه سال 1392 22:37
هیچ چیزی کریه تر از این نیست که به زور زندگی را توی حلق آدمهایی بچپانند که نمی توانند از خودشان دفاع کنند و نمی خواهند به زندگی کردن ادامه بدهند . (ص209) زندگی در پیش ِ رو
-
عکاسیِ مستند و عشوه گری هایش
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 08:11
این تصویر ِ مچاله کننده : ارنست هاس این عکس رو در سال 1947 به تصویر کشید . سالها بعد از مرگ مایاکوفسکی ، شاعری که برای این عکس شعری سرود : غمگینم چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد پسرش نیست .
-
من همیشه یک بازی به تو بدهکارم
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 01:25
یادداشت مهران مدیری درباره ی شکیبایی: از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم ، حالش خوب نبود . اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود . منظورم بدحالی جسمانی اش نیست . احساس خوشبختی درونی نداشت . از آن آدم های غمگینی بود که ذاتا اندوه را در خود داشت . این در صدایش بود . در لحن گفتارش بود ، در چشمانش بود و در حرکت...
-
از متن های خوانده شده
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 01:04
اسکندر قبل از حمله به ایران مستأصل بود. ازخودمی پرسیدکه چگونه برمردمی که ازمردم من بیشتر می فهمندحکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گوید:کتاب هایشان را بسوزان... خردمندانشان را بکش ... ... و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند» اما یکی دیگر از مشاوران پاسخ داد:نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آنها را که نمی فهمند...
-
دهانش را باید بویید
جمعه 29 آذرماه سال 1392 22:20
تقصیر ملت نبود، زور حکومت هم نرسید؛ رهبران سبز انقلابى نبودند by خرمردرند در هر انقلابى، اکثر مردم لزوما نباید شجاع یا ایدئولوگ باشن. فقط براى ریختن توى خیابون باید جوگیر بشن. گاهى شرایط جوگیر شدن پیش میاد و یک جنبش عمومى از آدمهاى معمولى راه میفته، اما براى رسیدن به مرحله دگرگونى، این مردم نیازمند و چشم به دهن یک...
-
آخ از شبهای روشن
جمعه 22 آذرماه سال 1392 02:05
نمیشه به تو راستشو گفت : کسی که تو دوست داری رو ، هیچ کس نمیشناسه ، از تمام ِ اون آدرس هایی که دادی رفته ، اگه گفتن واقعیت ، خوشبختی و امید و جوو نیت رو ازت می گیره ، همون بهتر که دروغ بشنوی...
-
از دیوار ِ یک دوست
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 18:24
یه سری مردا هستن... تیپ های سنگین خاصی میزنن اکثرا تیره می پوشن. ... اودکلن خاص ، مثلا لالیک میزنن مشروب فقط ویسکی و ودکا یا سنگین تر ... قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن ؛ تلخه تلخ ! همونایی که تنها کافه و رستوران میرن . از دور که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم ، همش فکر میکنن ... ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون...
-
خدای دیگری می طلبد خواستن ِ تو
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 13:12
دنیا هرگز کوچک نمیشود ما کوچک شدهایم آنقدر کوچک که دیگر هیچ گمکردهای نداریم. عباس صفاری-کبریت خیس امشب زمانی که خواستی به آن دیگر خدا ، شب به خیر بگویی ازش میپرسی در انتهای کدامین روز ... تو را به امن آغوش من ارزانی خواهد کرد ؟این روزها بشدت تنهام. هر کس از دور زندگیم رو میبینه یه جورایی به صبر من، تحمل من حسودیش...
-
پاییزتان مبارک آقا
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 08:33
یک عالمه حرف برای نوشته شدن داره خانم ِ پری خله ، اما بلاگ رول هر دو وبلاگم نشان از آی پی های نامحرمانی می دهد که نامحرم اند، و البت ، آشنا ، آشنایانِ بیگانه با منی که منتظرند تا بر نوشته های من برچسبِ اروتیک بزنند. شماها بگین چکار کنم ، هزاران تو ، در من آمیخته اند که منم ... منم... مچاله ام این روزها دلِ من مملو از...
-
فلذا مرا به او بخواهانید
شنبه 9 آذرماه سال 1392 23:42
لاف عشق و گله از یار؟زهی لافِ دروغ عشقبازان چنین،مستحق هجرانند شاعر فرمودن بعدش ممدرضاشجریان تلاوت کردن ، ما هم طبق روال مچاله شدیم پیشتر از این گفته بودم یک لطفی کنید ، مرا به او بخواهانید . شخصن نمی خواهدم باز هم می گویم