میخواستم بنویسم ، از کجا ؟ بله ! از روزهای آخر اسفند ماه نود و دو، از شبی که دو تا جونک ریقنوندی درست زیر پنجره ی آپارتمانم و در نهایت آرامش ماشین منو لخت کردن و بعدش بخاطر اینکه مدارکم رو توی داشبورد جا گذاشته بودم ،اونا مدارکم رو هم برداشتن و ساعت یک ربع مانده به دوازده شب یکیشون اومد و زنگ آیفون رو زد ، من کلن آدم گیج و گولی هستم و نسبت به چند مساله حافظه ی بخاطر سپردن رو ندارم ، یکی از اون مسایل حفظ کردنِ آدرس و اسامیه افراد و شماره تلفن و مکان هایی هست که در طی روز تردد می کنم .بله داشتم تعریف می کردم .فکرکنید ساعت یک ربع به دوازده یک شب بارانی در حال کتاب خواندن هستین ، که یهو زنگ درب خانه تان را به صدا می آورند .بعد در حالیکه کمی ترسیده اید لای درب را باز میکنید و دستی از لای درب منزلتان شناسنامه و گواهینامه و کارت ماشینتان را به سمت شما می گیرد . گفته بودم که من کلن آدم گیج و مشنگی هستم . و طبعا مات و مبهوت به چهره ی آفتاب سوخته ی آن جوانک خیره شده بودم . بدون کلامی حتی ... جوانک : خانم ببخشید من مامور جمع آوری زباله در منطقه ی فلان ِ شهرم و این مدارک رو از داخل سطلِ زباله پیدا کردم . حالا که مدارکتونو پیدا کردم یه شیرینی ی چیزی بهم بدین برم . آقا من شوکه کامل شده بودم . خدایا اسم منطقه ای که گفته بود دقیقا جایی بود که من صبحِ همون روز دانشجوی بالینی داشتم و دقیقا همون جا تردد کرده بودم . از اونجایی که به خودم و حافظه ی این مدلیم اعتماد اندکی دارم مثل وهم زده ها مدارکو از دستش گرفتم و در حالیکه لای درب باز بود به سمت آشپزخونه رفتم تا از پول ِ شارجی که برای تسویه ی آخرِ سال منزل بر روی میز گذاشته بودم مژدگانی پیدا کردنِ مدارکمو به اون جوون بدم ، افکار زیادی توی سرم بود ، این مدارک که توی داشبورد بود ... نکنه حواسم نبوده از توی ماشین یا کیف بیرون افتاده باشن؟ نکنه وقتی پلیس بخاطر جریمه ی هشتاد تومنی که همون روز توی پاچه ام کرد ه بود حواسم پرت شده .. اصلن بقول شاعر من کجام ؟ اینجا کجاس؟ این بچه رو ... خلاصه آقاجان دوتا اسکناس ده هزارتومنی ِ پشت سبز ، که به یمن دولت فخیمه به ارزشش گه زده شده بود رو با دستهایی لرزان برداشتم و از لای در به جوونک دادم . بدون حرف یا کلمه ی اضافه ای... جوونک کمی غرولند کرد و گفت من فقط پنش تومن ! دقت کنید ! پنش تومن! کرایه دادم تا اینجا اومدم و ... منم در حالیکه منگ شده بودم درب آپارتمانو توی صورتش کوبیدم و به پشت درب تکیه دادم . صدای چند قدم شتابزده از پله ها و درب ورودی آمده و بعدش موتوری به سرعت ِ برق و باد از کوچه گذشت . با ناخن پوست سرم رو کمی خارانده و بعدش سوییچ ماشینو برداشتم و بدونِ اینکه ذره ای فکر بد کنم برای اینکه اطمینان پیدا کنم بیمه نامه توی داشبورده یا خدای نکرده گم شده به سمت پارکینگ اومدم ... و با کمال تعجب دیدم که دویست و شش مظلوم و بیچاره ی من از ناحیه ی قفل مرکزی و سیستم پخش و یک قطعه ای که میگن کامپیوترشه دچار دستبرد قرار گرفته بود کلن تمام ققل ها شکسته شده بود ، بعدش یک سری سیمِ رنگی پنگی روی صندلیه جلو ریخته بود . آقا منو می گی ؟ دهنم قفل شده بود . نمی دونستم باید چیکار کنم . ترس ! ناامنی! تجاوز ! تراما! همه ی داستانِ دزدی یک طرف و این صحنه ی آخر هم برای خودش یک سکانس طلایی بود . اینکه دزدا به خودشون اجازه بدن به همین راحتی تا پشت ِ درب خونت بیان و تتمه ی پولی که توی کیفت مونده رو ازت بگیرن و چند میلیون هم بهت ضرر مالی وارد کنن و خیلی راحت و آسوده ترک موتور بشینن و گاز بدن ! لاس وگاس ندیدین؟ تشریف بیارین اینجا تا از نزدیک نشونتون بدم ! اون شب شب تلخی برای من بود ! نمیدونم چرا هر وقت احساس ناامنی شدید میکنم برای چندین و چندساعت بشدت می لرزم ... اون شب تا صبح بدنم می لرزید . کلن رفته بودم توی بخاری و چند روز بعد فهمیدم پوست ِ بعضی از قسمت های شکم و پاهام سوخته . صبح با کمال ناامیدی به پاسگاه محل رفتم و شرح ماجرا را برای افسرکشیک تعریف کردم . و اونجا بود که فهمیدم علاوه بر من تعداد کثیری از ساکنان همون کوچه مورد ملاطفت دزدان قرار گرفته اند . افسر کشیک در حالیکه پوزخندی بر لب داشت یک لیست بلند بالا روی تکه کاغذی نوشت و گفت باید اظهارنامه و تمبر و کوفت و زهر مار... تهیه کنید و به این آدرس بروید. و در آخر اضافه کرد : من توصیه می کنم دنبالشو نگیرید چون همین مساله دیشب برای من هم پیش اومد و من یک چهارصدوپنج سبز دارم و فلان محله میشینم و اومدن سیستم پخش و .. اینا رو دزدیدن ، اما خانوم چیزی تهش عایدتون نمی شه و من اینو براساس تجربه می گم ، بعدشم چایشو هورتی سرکشید و اصلا هم به فلانش نبود که توی راهرو مردم داشتند شیون و گریه می کردن. اینجا منظور از فلان یکی از دو عدد عضو دایره ای و حیاتی است که آقایان دارند و من بخاطر اینکه پوزه ی کسانی که با سرچ این کلمات بدنبال اهداف شخصی خودشونن وو ممکنه طبق معمول به بلاگ من برسند رو ، به خاک میمالم. بله ! چنین آدم جالبی که من هستم (هوق) در ادامه ی این نوشته من با کمال ناامیدی جهت تهیه ی اسناد و مدارکی که افسر پرونده خواسته بود از اتاقش خارج شدم . در حالیکه فکر می کردم : اینجوری که این آقا با تمسخر و بی خیالی جواب جماعت رو میداد آدم حس می کنه یه جورایی با دزدا همکاره و سعی در ماستمالی ِ قضیه رو داره . پشت در یک مرد پنجاه و چند ساله ای با قد متوسط ایستاده بود و در حالیکه خیلی قیافه ی بدبختانه ای بخودش گرفته بود به من گفت : خانم میخواید برای خرید تمبر و نوشتن شکایت نامه برید؟ از اینجا خیلی مسیرش دوره و کلی کرایش میشه ، جوابشو دادم بله پدرجان من وسیله دارم ولی زیاد آدرسا رو نمی دونم ، مرده بدون اینکه تعارفش کرده باشم یا حتی بیشتر از اون چند کلمه جوابشو داده باشم . درب سمت شاگرد رو باز کرد و روی صندلی نشست و گفت مسیرش طولانیه منم میخوام همون جا برم آخه دزده بیشرف اومده بلند گوی پراید منو هم دزدیده ، من با خودم فکر میکردم : آخی این بیچاره حتمن یک کارمند بازنشسته ای چیزی هستش که واسه باند اتوموبیلش اینقدر خودشو عذاب میده ، والا اگه من باشم عمرن واسه یه جفت باند دویست تومنی اینقدر عذاب نمی دم خودمو ، مرده کمی هم فلان می زد، در اینجا منظور از فلان یک کلمه ی چهار حرفیه که اولش با د شروع می شه و حرف سوم و آخرش به ترتیب واو و س هستش ، بله ! دیوس شناس قهاری که من باشم ، خلاصه وقتی درب دادسرا رسیدم جایی پارک کردم و از جایگاهی که ورودیه زنا بود و معمولا اونجا یک زن چاق و چادری با لباس سبز تیره نشسته و با پنجه هاش کلیه ی برجستگی های بدن همه رو چنگ میزنه مبادا مثلا در بافت نرم شکم یا پستان هاشون بمبی ، اسلحه ای پنهان کرده باشن و با اون قصد ضربه زدن به بدنه ی نظام رو داشته باشن و این حرفا نشسته بود . گفتش موبایلمو تحویل بدم و خودم هم برم واسه تفتیش ، موبایلو تحویل گرفت و یک مقوا داد که روی مقوا یک عدد نوشته شده بود و بعدش شروع کرد به چنگ زدن ِ من ، آقا من قبلن چند بار بخاطر این مدل تفتیش توی مهرآباد و فرودگاههای دیگه با طرف دست به یقه شده بودم و خاطره ی خوشی از این رفتارهایِ بیمارگونه ندارم ، بشدت ناراحت بودم و بدنم می لرزید . به خانومه گفتم چرا اینقدر فشار میدین؟ شما حق ندارین با ارباب رجوع این مدلی برخورد کنین ، من خودم شاکی ام آخه مگه دزد گرفتین؟ زنه محل نذاشت و انگار خوشش اومده بود از مالیدن من ! با عصبانیت از گیت ورودی خارج شدم یک کانکس پیش ساخته سمت راست محوطه بود که باید اونجا میرفتیم و عریضه نویس نامه ی شکایتمون رو می نوشت . مرده منتظر من بود که با هم وارد بشیم و داخل کانکس پر از آدمایی بود که اونها هم به علل مختلف جهت مکتوب کردن شکواییه هاشون مراجعه کرده بودن . پیرمرده با حالت گناه داریه خاصی به من گفت . خانم من پول زیادی همرام نیست و از این آقا سوال کردم و ایشون میگه امکانش هست که هر دو تامون توی یک عریضه طرح شکایت کنیم و فقط دو برابر تمبر باید بچسبونیم و دوتا آدرس ... بعدش کپی از نامه هامون می گیریم و توی پرونده می زاریم ، من یک لحظه رگه هایی از پفیوزی در چهره ی طرف تصور کردم ولی به سرعت برق و باد با خودم حرف زدم که : ای بابا این بنده ی خدا خودش خسران دیده و بهش نمیاد تا این حد پفیوز باشه و من نباید بدفکر کنم و باید اعتماد کنم و ما فعلن هر دو مال باخته ایم و تازه روزهایی که من سرکارم می تونم شماره ی این آدمو بگیرمو سیر پرونده رو جویا بشم ... خلاصه حدود پنجاه شصت تومن خرج تشکیل پرونده و خرید تمیر و واریز پول و نوشتن عریضه نامه و.. شد . که این فرایند علاوه بر صرف مادی سه ساعت و خورده ای از وقت منو به چیز داد، در اینجا منظور از چیز همون کلمه ی دو حرفیه معروفه که اولش با گ شروع میشه (هوق به من) بعد از تمام شدن ماجرا پیرمرده رو اول به درب کلانتری منتقل کردم تا مدارکو تحویل بده و بعدش تا خیابانی که زندگی می کرد رسانده و عازم محل کار شدم . فردا صبح ساعت هشت از کلانتریه محل زنگ زدن و گفتن دزدا پیدا شدن و اموال مسروقه هم کشف شده و تنها چیزهایی که مفقوده وسایل ماشین شماست خانم ، در آخر هم افسر پرونده گفتش شما از دیروز که برای تکمیل مدارک رفتین تا حالا هیچ مستندی مبنی بر شکواییه در پرونده تان موجود نیست، آقا منو میگی ؟ گفتم جناب سروان من دیروز پروندمو تکمیل کردم و نشون به اون نشون که با آقایی بنام ارجمند تشکیل پرونده دادیم و کلن واسش توضیح دادم ، پلیسه مات از گاگولیه من شده بودو با تعجب گفت : خانم این آقا دیروز مدارکشو آورد ولی همه در پرونده ی خودشه و اسمی از شما نیست و...
من یک لحظه دچار شوک شدم ، نه بابا !! مگه میشه ؟ یعنی تا این حد؟ اون حس ِ پفیوز شناسیه درونم بهم لگد می زد که دیدی؟ دیدی ؟ دیدی ریدی؟
دردسرتون ندم اون پیرمرده هزینه شکایت و تشکیل پرونده شو در پاچه ی من فرو کرد ، یه همچین آدمهایی هستیم ما ایرانیا ... یکی از نزدیکان من در آمریکا سایکیاتریک هست و چند وقت پیش تعریف می کرد که نو و نه درصدِ کلاینت هاش ایرانی های حقه باز و دروغگو هستد که هر کدام به نوعی سعی در دروغگویی و کلاهبرداری از هم دارند و همیشه قیافه ی حق به جانب و خاک بر سریه ترحم انگیز به خودشون می گیرن ، حالا این دروغ ها ورژن های متفاوتی می تواند داشته باشد ، و می تواند دروغ های زناشویی و مالی و .. باشد . بله ! یه همچنین مردمانی داریم ما . فردای اون روز به کلانتریه محل رفتم و قبل از اینکه پرونده به دادسرا بره از افسر کشیک خواستم پرونده ی پیرمرده رو نشونم بده ، و لیست اموال مسروقه از پرایدشو ببینم . چشمتون روز بد نبینه یک لیست بلند بالا نوشته بود که من مطمینم هفتاد درصدش دروغ بودش ، بیشتر به اخاذی شبیه بود ، آخه لاکردار پراید چیه که حدود چهار میلیون اعلان خسران کردی تو؟ نیم ساعتی داخل راهرو برای خودم می پلکیدم ، دیگه سرقت از ماشینم برام مهم نبود ، داشتم به فیزیوپاتولوژیه حقه بازیه این آدم فکر میکردم ، ناگهان پیرمرده از در وارد شد و با دیدنِ من انگار یک سطل آب یخ روش ریختن! ماتش برده بود . منم خونسرد و کمی مبهوت بدون هیچ واکنشی نگاش می کردم سرشو پایین انداخت و داخل اتاق افسر کشیک شد . من پشت سرش وارد شدم . افسره خیلی کول و آروم بهش گفت بیا بریم توی حیاط محوطه میخوام بهت فحش بدم . مرده پشت سر افسر حرکت کرد بعدش افسره جوری که متوجه نشم بهش گفت : آخه مادرتو گ ا ..م چرا اینقدر حقه بازی ؟ تو سر این خانومو شیره مالیدی که چی بشه؟ اونم از وضعیت اعلام خسارتت .. مرده هیچ جوابی نداد . من بند کیفمو روی دوشم انداختم و از کلانتری خارج شدم . از اون روز تا حالا هم شکایتمو پیگیری نکردم ... بگذریم که یکماهی طول کشید تا توانستم خرابی ها و خرید دوباره ی بعضی از وسایل ماشینو تامین کنم ... اوضاعِ ما مردمِ ایران زمین به همین کثافیست و این یکی از هزاران دلیلیه که من برای ترک اینجا دارم . یک روز برای دوستی این قضایا رو تعریف می کردم . البت من آدم بسیار گهی هستم که دوست های زیادی ندارم . وقتی کسی می آید در وبلاگ می نویسد یعنی که یک جای کارش ، یا هوش اجتماعی اش لنگ میزند یعنی حجم کثاقتی که ناشی از اعمال دیگران به روحش متبادر شده از اون آدم یک شخصیت متوهم و چند قطبی ساخته که به او اجازه نمی دهد به کسی نزدیک شود یا کسی را دوست داشته باشد و آدمِ گهی باید باشد. بله آن دوست خیلی تعجب کرد و گفت : پری جان همه ی داستان یک طرف و اخاذی ِ این مردک هم یک طرف، خیلی زور داره وقتی فکر کنی یارو پول دادخواست و تمبر و... هم با شارلاتان بازی تامین کرده . ولی من فکر می کنم این هم یک ورژن از پفیوزی است . بنظر شما اشتباه فکر می کنم؟