پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

یک ورژن از پفیوزی

میخواستم بنویسم ، از کجا ؟ بله ! از روزهای آخر اسفند ماه نود و دو، از شبی که دو تا جونک ریقنوندی درست زیر پنجره ی آپارتمانم و در نهایت آرامش ماشین منو لخت کردن و بعدش بخاطر اینکه مدارکم رو توی داشبورد جا گذاشته بودم ،اونا مدارکم رو هم برداشتن و ساعت یک ربع مانده به دوازده شب یکیشون اومد و زنگ آیفون رو زد ، من کلن آدم گیج و گولی هستم و نسبت به چند مساله حافظه ی بخاطر سپردن رو ندارم ، یکی از اون مسایل حفظ کردنِ آدرس و اسامیه افراد و شماره تلفن و مکان هایی هست که در طی روز تردد می کنم .بله داشتم تعریف می کردم .فکرکنید ساعت یک ربع به دوازده یک شب بارانی در حال کتاب خواندن هستین ، که یهو زنگ درب خانه تان را به صدا می آورند .بعد در حالیکه کمی ترسیده اید لای درب را باز میکنید و دستی از لای درب منزلتان شناسنامه و گواهینامه و کارت ماشینتان را به سمت شما می گیرد . گفته بودم که من کلن آدم گیج و مشنگی هستم . و طبعا مات و مبهوت به چهره ی آفتاب سوخته ی آن جوانک خیره شده بودم . بدون کلامی حتی ... جوانک : خانم ببخشید من مامور جمع آوری زباله در منطقه ی فلان ِ شهرم و این مدارک رو از داخل سطلِ زباله پیدا کردم . حالا که مدارکتونو پیدا کردم یه شیرینی ی چیزی بهم بدین برم . آقا من شوکه کامل شده بودم . خدایا اسم منطقه ای که گفته بود دقیقا جایی بود که من صبحِ همون روز دانشجوی بالینی داشتم و دقیقا همون جا تردد کرده بودم . از اونجایی که به خودم و حافظه ی این مدلیم اعتماد اندکی دارم مثل وهم زده ها مدارکو از دستش گرفتم و در حالیکه لای درب باز بود به سمت آشپزخونه رفتم تا از پول ِ شارجی که برای تسویه ی آخرِ سال منزل بر روی میز گذاشته بودم مژدگانی پیدا کردنِ مدارکمو به اون جوون بدم ، افکار زیادی توی سرم بود ، این مدارک که توی داشبورد بود ... نکنه حواسم نبوده از توی ماشین یا کیف بیرون افتاده باشن؟ نکنه وقتی پلیس بخاطر جریمه ی هشتاد تومنی که همون روز توی پاچه ام کرد ه بود حواسم پرت شده .. اصلن بقول شاعر من کجام ؟ اینجا کجاس؟ این بچه رو ... خلاصه آقاجان دوتا اسکناس ده هزارتومنی ِ پشت سبز ، که به یمن دولت فخیمه به ارزشش گه زده شده بود رو با دستهایی لرزان برداشتم و از لای در به جوونک دادم . بدون حرف یا کلمه ی اضافه ای... جوونک کمی غرولند کرد و گفت من فقط پنش تومن ! دقت کنید ! پنش تومن! کرایه دادم تا اینجا اومدم و ... منم در حالیکه منگ شده بودم درب آپارتمانو توی صورتش کوبیدم و به پشت درب تکیه دادم . صدای چند قدم شتابزده از پله ها و درب ورودی آمده و بعدش موتوری به سرعت ِ برق و باد از کوچه گذشت . با ناخن پوست سرم رو کمی خارانده و بعدش سوییچ ماشینو برداشتم و بدونِ اینکه ذره ای فکر بد کنم برای اینکه اطمینان پیدا کنم  بیمه نامه توی داشبورده یا خدای نکرده گم شده به سمت پارکینگ اومدم ... و با کمال تعجب دیدم که دویست و شش مظلوم و بیچاره ی من از ناحیه ی قفل مرکزی و سیستم پخش و یک قطعه ای که میگن کامپیوترشه دچار دستبرد قرار گرفته بود کلن تمام ققل ها شکسته شده بود ، بعدش یک سری سیمِ رنگی پنگی روی صندلیه جلو ریخته بود . آقا منو می گی ؟ دهنم قفل شده بود . نمی دونستم باید چیکار کنم . ترس ! ناامنی! تجاوز ! تراما! همه ی داستانِ دزدی یک طرف و این صحنه ی آخر هم برای خودش یک سکانس طلایی بود . اینکه دزدا به خودشون اجازه بدن به همین راحتی تا پشت ِ درب خونت بیان و تتمه ی پولی که توی کیفت مونده رو ازت بگیرن و چند میلیون هم بهت ضرر مالی وارد کنن و خیلی راحت و آسوده ترک موتور بشینن و گاز بدن ! لاس وگاس ندیدین؟ تشریف بیارین اینجا تا از نزدیک نشونتون بدم ! اون شب شب تلخی برای من بود ! نمیدونم چرا هر وقت احساس ناامنی شدید میکنم برای چندین و چندساعت بشدت می لرزم ... اون شب تا صبح بدنم می لرزید . کلن رفته بودم توی بخاری و چند روز بعد فهمیدم پوست ِ بعضی از قسمت های شکم و پاهام سوخته . صبح با کمال ناامیدی به پاسگاه محل رفتم و شرح ماجرا را برای افسرکشیک تعریف کردم . و اونجا بود که فهمیدم علاوه بر من تعداد کثیری از ساکنان همون کوچه مورد ملاطفت دزدان قرار گرفته اند . افسر کشیک در حالیکه پوزخندی بر لب داشت یک لیست بلند بالا روی تکه کاغذی نوشت و گفت باید اظهارنامه و تمبر و کوفت و زهر مار... تهیه کنید و به این آدرس بروید. و در آخر اضافه کرد : من توصیه می کنم دنبالشو نگیرید چون همین مساله دیشب برای من هم پیش اومد و من یک چهارصدوپنج سبز دارم و فلان محله میشینم و اومدن سیستم پخش و .. اینا رو دزدیدن ، اما خانوم چیزی تهش عایدتون نمی شه و من اینو براساس تجربه می گم ، بعدشم چایشو هورتی سرکشید و اصلا هم به فلانش نبود که توی راهرو مردم داشتند شیون و گریه می کردن. اینجا منظور از فلان یکی از دو عدد عضو دایره ای و حیاتی است که آقایان دارند و من بخاطر اینکه پوزه ی کسانی که با سرچ این کلمات بدنبال اهداف شخصی خودشونن وو ممکنه طبق معمول به بلاگ من برسند رو ، به خاک میمالم. بله ! چنین آدم جالبی که من هستم (هوق) در ادامه ی این نوشته من با کمال ناامیدی جهت تهیه ی اسناد و مدارکی که افسر پرونده خواسته بود از اتاقش خارج شدم . در حالیکه فکر می کردم : اینجوری که این آقا با تمسخر و بی خیالی جواب جماعت رو میداد آدم حس می کنه یه جورایی با دزدا همکاره و سعی در ماستمالی ِ قضیه رو داره . پشت در یک مرد پنجاه و چند ساله ای با قد متوسط ایستاده بود و در حالیکه خیلی قیافه ی بدبختانه ای بخودش گرفته بود به من گفت : خانم میخواید برای خرید تمبر و نوشتن شکایت نامه برید؟ از اینجا خیلی مسیرش دوره و کلی کرایش میشه ، جوابشو دادم بله پدرجان من وسیله دارم ولی زیاد آدرسا رو نمی دونم ، مرده بدون اینکه تعارفش کرده باشم یا حتی بیشتر از اون چند کلمه جوابشو داده باشم . درب سمت شاگرد رو باز کرد و روی صندلی نشست و گفت مسیرش طولانیه منم میخوام همون جا برم آخه دزده بیشرف اومده بلند گوی پراید منو هم دزدیده ، من با خودم فکر میکردم : آخی این بیچاره حتمن یک کارمند بازنشسته ای چیزی هستش که واسه باند  اتوموبیلش اینقدر خودشو عذاب میده ، والا اگه من باشم عمرن واسه یه جفت باند دویست تومنی اینقدر عذاب نمی دم خودمو ، مرده کمی هم فلان می زد، در اینجا منظور از فلان یک کلمه ی چهار حرفیه که اولش با د شروع می شه  و حرف سوم و آخرش به ترتیب واو و س هستش ، بله ! دیوس شناس قهاری که من باشم ، خلاصه وقتی درب دادسرا رسیدم جایی پارک کردم و از جایگاهی که ورودیه زنا بود و معمولا اونجا یک زن چاق و چادری با لباس سبز تیره نشسته و با پنجه هاش کلیه ی برجستگی های بدن همه رو چنگ میزنه مبادا مثلا در بافت نرم شکم یا پستان هاشون بمبی ، اسلحه ای پنهان کرده باشن و با اون قصد ضربه زدن به بدنه ی نظام رو داشته باشن و این حرفا نشسته بود . گفتش موبایلمو تحویل بدم و خودم هم برم واسه تفتیش ، موبایلو تحویل گرفت و یک مقوا داد که روی مقوا یک عدد نوشته شده بود و بعدش شروع کرد به چنگ زدن ِ من ، آقا من قبلن چند بار بخاطر این مدل تفتیش توی مهرآباد و فرودگاههای دیگه با طرف دست به یقه شده بودم و خاطره ی خوشی از این رفتارهایِ بیمارگونه ندارم ، بشدت ناراحت بودم و بدنم می لرزید . به خانومه گفتم چرا اینقدر فشار میدین؟ شما حق ندارین با ارباب رجوع این مدلی برخورد کنین ، من خودم شاکی ام آخه مگه دزد گرفتین؟ زنه محل نذاشت و انگار خوشش اومده بود از مالیدن من ! با عصبانیت از گیت ورودی خارج شدم یک کانکس پیش ساخته سمت راست محوطه بود که باید اونجا میرفتیم و عریضه نویس نامه ی شکایتمون رو می نوشت . مرده منتظر من بود که با هم وارد بشیم و داخل کانکس پر از آدمایی بود که اونها هم  به علل مختلف جهت مکتوب کردن شکواییه هاشون مراجعه کرده بودن . پیرمرده با حالت گناه داریه خاصی به من گفت . خانم من پول زیادی همرام نیست و از این آقا سوال کردم و ایشون میگه امکانش هست که هر دو تامون توی یک عریضه طرح شکایت کنیم و فقط دو برابر تمبر باید بچسبونیم و دوتا آدرس ... بعدش کپی از نامه هامون می گیریم و توی پرونده می زاریم ، من یک لحظه رگه هایی از پفیوزی در چهره ی طرف تصور کردم ولی به سرعت برق و باد با خودم حرف زدم که : ای بابا این بنده ی خدا خودش خسران دیده و بهش نمیاد تا این حد پفیوز باشه و من نباید بدفکر کنم و باید اعتماد کنم و ما فعلن هر دو مال باخته ایم و تازه روزهایی که من سرکارم می تونم شماره ی این آدمو بگیرمو سیر پرونده رو جویا بشم ... خلاصه حدود پنجاه شصت تومن خرج تشکیل پرونده و خرید تمیر و واریز پول و نوشتن عریضه نامه و.. شد . که این فرایند علاوه بر صرف مادی سه ساعت و خورده ای از وقت منو به چیز داد، در اینجا منظور از چیز همون کلمه ی دو حرفیه معروفه که اولش با گ شروع میشه (هوق به من) بعد از تمام شدن ماجرا پیرمرده رو اول به درب کلانتری منتقل کردم تا مدارکو تحویل بده و بعدش تا خیابانی که زندگی می کرد رسانده و عازم محل کار شدم . فردا صبح ساعت هشت از کلانتریه محل زنگ زدن و گفتن دزدا پیدا شدن و اموال مسروقه هم کشف شده و تنها چیزهایی که مفقوده وسایل ماشین شماست خانم ، در آخر هم افسر پرونده گفتش شما از دیروز که برای تکمیل مدارک رفتین تا حالا هیچ مستندی مبنی بر شکواییه در پرونده تان موجود نیست، آقا منو میگی ؟ گفتم جناب سروان من دیروز پروندمو تکمیل کردم و نشون به اون نشون که با آقایی بنام ارجمند تشکیل پرونده دادیم و کلن واسش توضیح دادم ، پلیسه مات از گاگولیه من شده بودو با تعجب گفت : خانم این آقا دیروز مدارکشو آورد ولی همه در پرونده ی خودشه و اسمی از شما نیست و...
من یک لحظه دچار شوک شدم ، نه بابا !! مگه میشه ؟ یعنی تا این حد؟ اون حس ِ پفیوز شناسیه درونم بهم لگد می زد که دیدی؟ دیدی ؟ دیدی ریدی؟
دردسرتون ندم اون پیرمرده هزینه شکایت و تشکیل پرونده شو در پاچه ی من فرو کرد ، یه همچین آدمهایی هستیم ما ایرانیا ... یکی از نزدیکان من در آمریکا سایکیاتریک هست و چند وقت پیش تعریف می کرد که نو و نه درصدِ کلاینت هاش ایرانی های حقه باز و دروغگو هستد که هر کدام به نوعی سعی در دروغگویی و کلاهبرداری از هم دارند و همیشه قیافه ی حق به جانب و خاک بر سریه ترحم انگیز به خودشون می گیرن ، حالا این دروغ ها ورژن های متفاوتی می تواند داشته باشد ، و می تواند دروغ های زناشویی و مالی و .. باشد . بله ! یه همچنین مردمانی داریم ما . فردای اون  روز به کلانتریه محل رفتم و قبل از اینکه پرونده به دادسرا بره از افسر کشیک خواستم پرونده ی پیرمرده رو نشونم بده ، و لیست اموال مسروقه از پرایدشو ببینم .  چشمتون روز بد نبینه یک لیست بلند بالا نوشته بود که من مطمینم هفتاد درصدش دروغ بودش ، بیشتر به اخاذی شبیه بود ، آخه لاکردار پراید چیه که حدود چهار میلیون اعلان خسران کردی تو؟ نیم ساعتی داخل راهرو برای خودم می پلکیدم ، دیگه سرقت از ماشینم برام مهم نبود ، داشتم به فیزیوپاتولوژیه حقه بازیه این آدم فکر میکردم ، ناگهان پیرمرده از در وارد شد و با دیدنِ من انگار یک سطل آب یخ روش ریختن! ماتش برده بود . منم خونسرد و کمی مبهوت بدون هیچ واکنشی نگاش می کردم سرشو پایین انداخت و داخل اتاق افسر کشیک شد . من پشت سرش وارد شدم . افسره خیلی کول و آروم بهش گفت بیا بریم توی حیاط محوطه میخوام بهت فحش بدم . مرده پشت سر افسر حرکت کرد بعدش افسره جوری که متوجه نشم بهش گفت : آخه مادرتو گ ا ..م چرا اینقدر حقه بازی ؟ تو سر این خانومو شیره مالیدی که چی بشه؟ اونم از وضعیت اعلام خسارتت .. مرده هیچ جوابی نداد . من بند کیفمو روی دوشم انداختم و از کلانتری خارج شدم . از اون روز تا حالا هم شکایتمو پیگیری نکردم ... بگذریم که یکماهی طول کشید تا توانستم خرابی ها و خرید دوباره ی بعضی از وسایل ماشینو تامین کنم ... اوضاعِ ما مردمِ ایران زمین به همین کثافیست و این یکی از هزاران دلیلیه که من برای ترک اینجا دارم . یک روز برای دوستی این قضایا رو تعریف می کردم . البت من آدم بسیار گهی هستم که دوست های زیادی ندارم . وقتی کسی می آید در وبلاگ می نویسد یعنی که یک جای کارش ، یا هوش اجتماعی اش  لنگ میزند یعنی حجم کثاقتی که ناشی از اعمال دیگران به روحش متبادر شده از اون آدم یک شخصیت متوهم و چند قطبی  ساخته که به او اجازه نمی دهد به کسی نزدیک شود یا کسی را دوست داشته باشد  و آدمِ گهی باید باشد. بله آن دوست خیلی تعجب کرد و گفت : پری جان همه ی داستان یک طرف و اخاذی ِ این مردک هم یک طرف، خیلی زور داره وقتی فکر کنی یارو پول دادخواست و تمبر و... هم با شارلاتان بازی تامین کرده . ولی من فکر می کنم این هم یک ورژن از پفیوزی است . بنظر شما اشتباه فکر می کنم؟
نظرات 20 + ارسال نظر
شاهین سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ب.ظ

عجب !!! پارسال هم این بلا سر من اومد ، البته شازده ها چند نفر بودند و کل خونه رو چپو کردند . در جواب شکایت هم اون شرکای دزد و رفقای قافله که خودت هم بهشون اشاره کردی تو آگاهی چنان برای سارقین دل می سوزاند و هی پشت سرهم میگفت اگه میخواهید ازشون شکایت کنید اما این بدبختا هیچ چی ندارند که دیدم کار از یک جای دیگه خرابه ! اومدم و راههای دزد رو رو بستم و حصار کشیدم. کلا یکطوری شده وضع که اگر یک روزی ، بعد از چند وقت به خودم اومدم و فهمیدم که چند روزه که خودم رو هم دزدیدن ، از تنها چیزی که تعجب میکنم سرعت عمل سارقین و پفیوزان عزیزه و نه چیزی دیگه !

میم سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:26 ب.ظ

چیزایی گفتی که حال من از این مردم بهم خورد. حق داری متوهم باشی و چندبار پشت سرهم بنویسیش

Vito Andolini Corleone سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:35 ب.ظ

با شناختی که من از شما دارم(البته پیدا کردم) تعجب کردم وقتی فهمیدم برای تنظیم شکایت و این حرفا رفتی کلانتری و ...!!

در موردِ اوون خانومی که بازرسی بدنی میکرد...میخوای دلیلش رو بدونی که چرا اینا اینجوری میکنن
فیلم خواهران مگدالین رو ببین،یه سکانس داره که قرابت نزدیکی با این اتفاقی که برای تو افتاده داره(البته به یه روایت دیگه)

در موردِ جملات قرمزی ـت نه ١٨٠درجه اما حداقل ١٢٠درجه باهات مخالفم...اینکه کلا کسایی که بلاگ نویسن رو اوونجووری توصیف کردی ها...

پ.ن:تو زندگیم همه جور آدمی رو میتونم تحمل کنم الی خَرمَردِرندهارو،دلم براشون میسوزه...خیلی بیچاره ـَن...

پ.ن٢:برای کسانی که با سرچ کلمه ی پستان به این بلاگ رسیده اند(نمیدونم دقیق گفتم یا نه) اما یاد اوون پستت تو پرشین بلاک اُفتادم،چِقَ لذت بردم ارجز اوون نوشتت...

پسرجان من وقت دیدن فیلم ندارم
در مورد پ ن 2 هم خوب یادت مونده

خواننده چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:05 ق.ظ

نگاهتون به قضیه آرمانی و جالبه . مگه خودتون از این آدما نیستین! از بالا نگاه کردن کار خوبی نیس.بددهن هم هستی که شخصیتتو دوی داشتنی میکنه. من از بلاگر میخوندمت ولی بعد از اینکه فیلتر شدی گمت کرده بودم. اون پست چیست یاران طریقت بعد از این تکلیف ما زو یرای خانواده خوندم .فکر می کردم تا حالا از ایران رفته باشی پری کاتب

... چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:40 ق.ظ

یاد بعضی نفرات

روشنم می دارد

قوتم می بخشد

ره ٬ می اندازد

و اجاق کهن سرد سرایم

گرم می آید از گرمی عالی دمشان

نام بعضی نفرات رزق روحم شده است

وفت هر دلتنگی

سویشان دارم دست

جراتم می بخشد

روشنم می دارد

نام بعضی نفرات

Vito Andolini Corleone چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:48 ق.ظ

اولین بیلاخ ببخشید لایک پستت مال منه هاااا :-دی
برام جالب شد،کجای این شهر دراندشت زندگی میکنی که دوستان شبکار میپرن تو حیاط خونت از تو پارکینگ ماشینتو لُخ میکنن،میرن!!!!!!! ؟

گفته بودم که جنوب کشورم پسرم

یک شخصیت متوهم و چند قطبی چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:15 ق.ظ

نوشته هات بهتر شدن....

عاصی چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:36 ق.ظ http://asysepid.blogsky.com

خط خط پستتو قبول دارم. خشم بین کلماتت خیلی آشناس

kasrZ چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ب.ظ

in jomle ehteram avare engar mano tosif karde bashy:
من آدم بسیار گهی هستم که دوست های زیادی ندارم . وقتی کسی می آید در وبلاگ می نویسد یعنی که یک جای کارش ، یا هوش اجتماعی اش لنگ میزند یعنی حجم کثاقتی که ناشی از اعمال دیگران به روحش متبادر شده از اون آدم یک شخصیت متوهم و چند قطبی ساخته که به او اجازه نمی دهد به کسی نزدیک شود یا کسی را دوست داشته باشد و آدمِ گهی باید باشد.

کسرا

مرجان پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:29 ب.ظ

دکترها می‌گویند
دیدنت برای ناراحتی قلبی‌ام خوب است

بیچاره دکترها!
چقدر درس خواندند تا بفهمند...
دیدنت برای ناراحتی قلبی‌ام خوب است

لیلا کردبچه

تکتم (دکترآشپز) یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ب.ظ

عاشقتم
همین بلا قبلا سرمن اومده. البته دزد ما 17 ساله بود و در حضور من با چاقو اومد تو خونه و بعد هرگز در جواب شکایت من احضاریه دادگاهی که قرار بود تشکیل بشه نیومد در خونه. تازه ما دزد رو کت بسته تحویل آقایون دادیم!!!!

رها یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:32 ب.ظ

ایناهمه دردورنج یه آری گفتنه
یه آری گفتنی که ازروی سیری ونادونی اتفاق افتادتا وضع برسه به امروز که دیگه هیچکی به هیچکی اعتمادنکنه وهرکی ام بخواد اعتمادکنه خودشو هرروزسرزنش کنه
باید عوض بشیم پری
باید تغییرکنیم
هربار باید سرمون پایین باشه ویکی بیاد نصیحتمون کنه وخودمون نفهمیم تکلیفمون چیه ودچار گیجی باشیم
ازبس این اصطلاح گوه رایجه که باید گفتدچارگوه گیجه شدیم
با لحن ارسطو درسریال پایتخت:
آیادروغ راست است یا راست دروغ؟
یه بار از شکم سیر ومغز نپخته گفتن جمهوری اسلامی آری
وحالا باید به همه چیز نه بگیم
عرفان نه
فلسفه نه
شعرنه
هنرنه
راستی نه
اعتمادنه
دین نه
خدا نه
دوستی نه
عشق نه
خانواده نه
زهرمار نه
نادانی سرایت کرد
سیری متوقف شد
اینه که یه پری خیلی رویایی مثل تو صبح تا شب شب تا صبح باید کار کنه تاحکایتش از دوشغله ها بدترباشه
کاناداگرونه
لندن نگو
پاریس نمیشه زندگی کرد
آخه دیگه ازاین بدتر؟
کجای دنیا صبح تاشب شب تاصبح باید کارکنیم وبعدش ازخستکی نای راه رفتن نداشته باشیم؟
به گورپدر کسیکه میگه اونور دنیا گرونترازاینور دنیاست هزارلعنت
اونوردنیا اگه یه شب نرن بار نرن کلوب نرن دیسکو اگه یه روز سکس نداشته باشن روز سوم افسارمیدرن
اینوردنیا سالها باید بگذره آیا بشود آیانشود
زندگی به همین پوچی
من بااطمینان میگم یکی توشرایط ما اگه تونسته تو ایران دوام بیاره اونور خیلی راحت دوام میاره
کی گفته ما محکوم جغرافیا،زبان،نژاد،قومیت وملیت هستیم؟
من همونقدر که یه ایرانی ام یه فرانسوی هم هستم
فقط کافیه بتونم به زبان فرانسه حرف بزنم
بتونم فکروعرف اونجارودرک کنم
بتونم بامردمش همبتگی داشته باشم
کوهمبستگی؟
مگه بادروغ میشه به همبستگی رسید؟
اینجا فقط به قول معروف از کله ی سحر تابوق سگ خروس تفرقه قوقولی قوقو میکنه
تفرقه بیانداز وحکومت کن
یادمون باشه این سیاست استعمارپیربود واین آری که مردم از روی نه شرقی نه غربی گفتن
یادمون نره چون این نکته خیلی مهم بود
درددلمون زیاد شد پری خیلی زیاد
هموطنای خودتوپیداکن پری
منم پیدامیکنم
یه روزم که باشون زندگی کنی ارزش سالهادربه دریو داره اگه هدفت پیداکردنشون باشه
اینجا وطن ما نیست

پرک دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:33 ق.ظ

سلاااام،پری خوبی؟:-*منم خوبم،خوش به حالت که میتونی بری، دور شی از وطنی که دیدن بدبختیاش هر روز رو مخه!!!! من که مگه خوابشو ببینم که از ایران برم،بین خودمون بمونه من هنوز تو ایران شمال جنوبی دریا رو هم ندیدم،برم خااارج، چه جلافتا؟؟؟؟رفتی به جای منم نففففسسسسسسس بکش، لطفاااااا! باشه،مرسیییی

yek marde motalaghe دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:41 ب.ظ

Halet bade pary

Vito Andolini Corleone چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:43 ب.ظ

تو وِبِ قبلیت تو پرشین بلاگ که ساکن تهران بودی در منطقه ی...!!فک کنم شهید خدامی بود نه!! فک میکردم بچه محلیم باهم(البته من تو گاندی هستم)

بگذریم...الان وختش نیس بخوایم وارد جزییات بشیم...!!
دوس دارم تو همون پری کاتب ـی باشی که مدتی تو ذهنم شکل گرفته همون پری کاتب پرشین بلاگ که با عنتر سالوس ها کنار نمیاد...

مطمینی من ساکن ونک بودم؟یا پستم راجع به اون بود؟
فقط محلشو اشتباه کردی,

Vito Andolini Corleone پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:31 ب.ظ

نه،آخه میگی ساکن جنوب کشوری
قبلا گفته بودی تهرانی نه تو اون پستی که ازش اسم بردم...
واسه همین تعجب کردم...

اون محلی هم که اسم بردم تو یکی از پُست هات به چشمم خورده بود...!!!!

گنجشک های لعنتی جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.gonjeshkelanati.persianblog.ir

این دقیقا یکی از هزارات دلیلیه که من هم واسه رفتن از این خراب شده دارم
یه وبلاگ نویس حتما متوهم و چن قطبی نیست بلکه فقط می تونه خیلی بدبخت باشه
این ماجرا هم تجربه شد که دیگه پیگیر این جورچیزا نشیم

danial یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:04 ب.ظ

salam khaste nabashid man ye javonam az ostane fars matalebe jalebi darid vali azaton khahesh mikonam age mishe ye kam raje be masele dinio mazhabi ha tosh be kar bebarid dar zemn fekr nemikonam jaleb bashe ke yek tarafe darbare mardom ghezavat konid ba vaze kononi mardom bayad beheshon hagh bedid ke ingone raftari dashte bashand negah be khodeton nakonid ye shokre khoda dar amade khobi darid va az lahaze mali tamin hastin dar kesshvare ma 50 darsade mardom zire khate faghrand pas lotfan tarze fekretono avaz konid>>>>>>>darzemn khoshal misham pasokhetonoi bedonam

زندگی از آ...تا...ی شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.ataye.ir

یه مشکل بزرگ سیستم قضایی ایران اینه که برای هر چیزی شاهد می خوان. یعنی اگه مردی نصفه شب تو خوه بزنه چونه زنشو بشکنه باید شاهد داشته باشه تا مرد رو احضار کنن. این هم از قوانین ت..ی ایران. وسطش رو با خ و م پر کن تا کسی با سرچ این واژه نیفته تو سایتت.

فرشته چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:50 ق.ظ

یعنی من عمرا ادم دیده شده و ندیده شده ، شناخته شده و شناخته نشده تعیین هویت شده و تعیین هویت نشده جز محارمم را به ماشن ام راه بدهم یعنی عمرا عمرا عمرا . بعد چرا باید راه بدهم که اول واخرش مطمئنم و شک ندارم که دردسر میشود . نکن جانم نکن . تو اول اینقد راحت به بقیه اعتماد نکن تا بقیه پفیوز از کار در نیان.
یعنی من اگر بودم خودم رو به خاطر این کار فخه = خفه میکردم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد