پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

بهاریه خانومه پری

حوصله چس ناله ندارم ، اما یک بیماری بدخیمی که وبلاگ نویسا می گیرن اینه که ساعت ها می نویسن و می نویسن بعدش دکمه ی آلت و شیفت رو می گیرن و بعدش اینتر رو می زنن و خلاص...  

از یه جایی به بعد آدم بیحس میشه ، هیچ چیز حالشو خوب نمی کنه ، هیچ چیز 

 

هی هی : برف ها هم آب شدند  و تو ، نیامدی بابایی  

کسانی در من بانگ می زنند که تو از همه چیز بی نیازی ، حتی از عشق

 

شعری از سیدعلی صالحی

یعنی می‌شود یک شب خوابید و
صبــح از رادیو شنید
باد آزاد است از هر کجا که دلش خواست
اگر خواست از جامه‌ی خواب ِ زن و عطـــر آینه بگذرد !؟
چکارمان دارند نمی‌گذارند با بوسه گفتگو کنیم

...

سید علی صالحی 

 

سهل اما ممتنع

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواھیم کرد
و مھربانی دست زیبایی را خواھد گرفت
روزی که کمترین سرود

بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.

"احمد شاملو"

و با اینا تنهاییمو سر میکنم

من پیوسته از تو گریخته ام
و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستانِ دیوانه ام
و افکارِ مالیخولیائی ام پناه برده ام

قبول دارم که کلّه شق بودم...
اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی :

اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری
دوم آنکه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی..

- فرانتس کافکا 

با اینا زمستونو سر می کنم

کدام صخره نورد
در صعود از تو
سینه ی یخی ات را با تیشه ای آهنی خُرد می کند
که اینگونه از عطسه هایت
دانه های یخ می بارد

...

بگو چند مرد
مثلِ من
از تاریکخانه ی چشمانت صعود کرده اند؟

چند مرد
با شانه تکانی هات
میانِ بهمن و بوران
از یاد رفته اند؟

چند مرد
در صعود از یخچال های سینه ات
به اعماقِ دره های تاریکی
سقوط کردند

زمستان
از تو صعود کردم
پاییز بعد
از گوشه ی چشمانت
فرو ریختم.

- رضا ثروتی
از دفتر "جیغ و خمیازه"

خصوصیات یک انسان خردمند

برگردان سعید داور پناه عزیز
Adam Grant جوانترین استاد دانشگاه معتبر وارتون Philadelphia و نویسنده کتاب پرفروش « بده بستان: روشی انقلابی برای موفقیت» با انتشار مقاله ایی در مجله «روانشناسی امروز» سعی کرده است نشان دهد آدم های خردمند و فرزانه چه خصوصیاتی دارند.
دکتر گرانت قبل از تقسیم بندی خصلت های افراد فرزانه به این نکته اشاره می کند که بین آدم های باهوش و افراد خردمند تفاوت وجود دارد. برای همین برای یافتن علائم خردمند بودن از تحقیقی که دو دکتر روانشناس انجام داده اند سود می جوید. در این بررسی، محققین دو گروه متخصص (نظیر پزشکان، وکیلان، معلمان و دانشمندان) و فرزانه ( مدیران عالیرتبه شهر و استان، افراد صاحب نظر اجتماعی، فیلسوفان مذهبی و چهره های معروف فرهنگی) را گرد هم می آورند.
در مرحله بعد با ارائه سئوالاتی به دو گروه متخصص و فرزانه، به بررسی جواب هایی که از آنها دریافت کرده اند می رسند. در مرحله پایانی توانستند از ترکیب جواب ها به یک جمع بندی از خصلت های افراد فرزانه و خردمند دست یابند.

۱- عاقل و فرزانه بودن ربط زیادی به هوش بیشتر یا سن بیشتر ندارد.

در بررسی های دقیق از جواب های داده شده به سئوالات بسیار سخت و فرضی توسط دو گروه دستچین شده، به این نتیجه می رسند که بیشترین درصد خردمندی و فرزانگی در بین سنین ۳۰ الی ۶۰ سالگی دیده شده است و این برداشت با یک تحقیق دیگر هماهنگ بوده است که هر فرد چه نتیجه ایی از هر تجربه حاصل کرده است. به عبارت دیگر مقدار بهره وری خردمندانه از تجربیات با تعداد تجربه های تکرار شده و مقدار سن افراد رابطه منظمی ندارد.

دکتر گرانت در ضمن این نکته با اهمیت را هم از دل یک تحقیق دیگر بیرون آورده است که نشان می دهد داشتن هوش بالا و سرعت تصمیم گیری فقط قادر است ۲ درصد به فرزانگی و خردمتدی جواب ها و واکنش های افراد ربط داشته باشد.

۲- آدم های فرزانه دنیا را سیاه و سفید نمی بینند.

در این بخش از توضیحات، دکتر گرانت به تحقیق اول بر می گردد و ۲ جواب مختلف به این سئوال را معرفی می کند: « با دختری ۱۵ ساله روبرو می شوید که تصمیم گرفته است هفته دیگر ازدواج کند. چه حرفی برای گفتن به او دارید؟»

در جوابی که امتیاز خردمندانه تر بودن را کسب کرده است از زاویه های مختلف به سود و زیانِ تصمیمِ ازدواج در سن پایین اشاره می شود و حتی به شرائط، ناگزیر ها، تفاوت های فرهنگی و حتی موقعیت روحی خاصی که دختر فوق ممکن است در آن قرار گرفته باشد نیز مورد توجه قرار می گیرد. در صورتی که در پاسخی نه چندان فرزانه، حکم خطا بودن و غیر عملی بودن و حتی دیوانه بودن دختر جوان نیز صادر می شود.

افراد خردمند و فرزانه این قابلیت را دارند که به طور همزمان دو ایده متضاد را در ذهن خود بگنجانند و حتی قادر به آشتی آنها با هم باشند. به قول برتراند راسل: « آدم های احمق و متعصب خیلی از خودشان مطمئن هستند ولی خردمندان سرشار از تردیدند.»

۳- افراد خردمند تعادل مطبوعی بین منافع شخصی و جامعه ایجاد می کنند.

آدم های دوست داشتنی که با دیدن شان، احساس فرزانگی را می شود حس کرد قرار نیست از خودگذشته باشند. سلامت وجود و موفقیت نصیب آدمها نمی گردد اگر به هر دو سوی بده بستان توجه نشود. دنیا برای فرزانگان به جبهه سود و زیان تقسیم نمی شود و یا کسب منافع شان، به قیمت از دست رفتن دسترنج دیگران نیست.

۴- آدم های خردمند همیشه منتقد قدرت و سنت و ارزش های مسلط و حتی قوانین جامعه هستند.

مثال رفتار خردمندان را می توان در حکم قاضی فیلادلفیا نسبت به مردی که با اسلحه جلوی یک تاکسی را گرفته بود مشاهده کرد. طبق قانون، جرم او بین ۲ تا ۵ سال حبس داشت حتی با وجود انکه تفنگی که از آن استفاده کرده بود اسباب بازی بود. مرد مزبور تازه از کار اخراج شده بود. او حتی ۵۰ دلار هم به خاطر موقعیت خانواده ایی که مسئولش بود دزدیده بود. قاضی اما با توجه به دانستن مقدار مجازاتبه خاطر شرائط مرد مجرم، حبس کوتاهی نوشت و حتی به او اجازه داد روزها قادر به کار در بیرون از زندان برای تامین معاش خانواده اش باشد.

۵ – آدم های فرزانه، پیگیری هدفی که دارند را مهمتر از کسب لذت می دانند.

در یک تحقیق جالب محققین توانستند این حقیقت را کشف کنند که ادم های خردمند شادتر از بقیه نیستند. آنها در حین کار شاید احساسات مثبت و پرقدرتی را تجربه نکنند. شاید به این دلیل که درک شعوری که دارند به انها ذهنیت انتقادی داده است که مقدم بر همه، در حال کنکاش و انتقاد ازخودشان هستند.

با این وجود چون خردمندی و فهم همواره توام با داشتن هدف های مشخص در زندگی استچ روحیه عمومی بهتر و تاثیرات روانی مثبت نیز برای شان ایجاد خواهد آورد.

پست سفارشی برای ح.ی نازنینم

آیا خدا جهان را ساخته است؟

هنگامی که به عمقِ اتم سفر می کنیم با یک سری پروتون مواجه می شویم که هر وقت که می خواهند "خود به خود" به وجود می ایند و به خودیِ خود، هر وقت که می خواهند نابود می شوند. ما آن را _مکانیک کوانتوم_ نام گذارده ایم.

قوانین طبیعت به ما می گویند که نه تنها تمامِ جهان می تواند مانند پروتون ها به وجود بیاید بلکه برای پیدایش هم نیازمندِ علت نیستند، همچنین هیچ حادثه ای منجر به انفجار بزرگ "بیگ بنگ_مهبانگ" نشده است ... هیچ چیز ......


"میدان گرانشی" و "جاذبه" در درون سیاه چاله به قدری است که نه تنها "نور"، بلکه "زمان" هم نمی تواند از میدان گرانشی آن فرار کند لذا زمان از حرکت باز می ایستد. این به این دلیل نیست که ساعت از کار می افتد بلکه به این دلیل است که در داخل سیاه چاله "زمان" وجود ندارد.

به نظر من نقش زمان در آغاز جهان، آخرین کلیدی است که نیاز به یک طراح بزرگ را برای آفرینش از بین می برد و نشان می دهد جهان چگونه خودش را ساخته است.

اگر به گذشته و به لحظه ی انفجار بزرگ برگردیم خواهیم دید که جهان کوچکتر و کوچک تر می شود تا جایی که تمام جهان فضایی بی نهایت کوچک و متراکم است، جایی که جهان یک "سیاهچاله" است.

قوانین طبیعت به ما می گویند که در درون سیاه چاله زمانی وجود ندارد، شما نمی توانید به زمانی پیش از انفجار برگردید چون زمان پیش از انفجار بزرگ وجود ندارد، ما در نهایت چیزی را پیدا کردیم که علت ندارد چون زمانی برای وجود علت نیست. برای من این به معنای ناممکن بودن وجود خالق است چون زمان برای خالق وجود نداشته است.

ما همگی آزاد هستیم تا آنچه را که می خواهیم بدست آوریم و به نظر من، هیچ خدایی وجود ندارد، هیچ کس جهان را خلق نکرده و هیچ کس ایمان ما را هدایت نمی کند، هیچ بهشت و هیچ زندگی پس از مرگی وجود ندارد. ما همین یک زندگی را داریم تا از این طراحی زیبا طبیعت استفاده کنیم و من از این بابت بسیار سپاس گزارم ...

- استیون هاوکینگ -

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار

  جنازه ی حلاّج آنقدر بالای دار ماند که ازهمه ی اندامش، نیمِ صورتِ وی سالم مانده بود. زنی براو عبور کرد. درحالی که نیمی از بدنش حجاب داشت. پرسیدند این چه حجاب است؟ گفت: درشهرشما یک مرد بود که اکنون نیم صورت او سالم مانده. این حجاب برای همان نیمِ مردانگیِ این شهر است. 

 

عنوان پست: از احمد شاملو

خلاصه ای از کتاب های خوانده شده توسط خانم پری ، در سالی که گذشت

"ماهیگیر متدین" 


حوالی شهر آسکونا ی سوییس مرد مقدس مابی زندگی می کنه که همه موجودات اعم از خزنده و پرنده و چرنده رو دوست داره.خب. اما این آقا ماهیگیری رو هم خیلی دوست داره. گاهی وقتا ل...

ب رودخونه لانگن زه می شینه پاهاشو تاب می ده چوب قلاب رو محکم تو دستش می گیره به آب نگاه می کنه و مشغول دعا میشه. دعا میکنه که هیچ کدوم از ماهیها به دامش نیفتن! آخه وقتی اونا به قلابش گیر میکنن و دست وپا می زنن یه عالم زجر میکشن. اونم اینو دلش نمی خواد. برای همین پشت سر هم دعاهای پر سوز و گداز نثار خدای مهربون ماهیهای رودخونه میکنه. "خدایا نذار هیچ کدوم این ماهیها طعمه صیدم بشن." بعد باز به ماهیگیریش ادامه میده. عزیزان من شما بگین مثل ماهیگیر متدین مثل خیلی از آدما نیست؟ ...
ایشون موفق شده ایده آل های روحانیش رو با خواهش های دنیویش یکی کنه! برای ماهیهایی که جلو پاش دست و پا می زنن قضیه علی السویه اس. ولی برای ماهیگیر متدین ماجرا توفیر میکنه! آخه اون حالا هم ماهی رو داره هم آرامش خیال!
در کنار رودخانه هستی میشینن اونجا پاهاشونو تاب میدن قلاب ماهیگیری شونو تو آب نگه میدارن تا موفقیت صید کنن. آما اگه زرنگ باشن در همون حال دعا هم میکنن. فاحشه های متدین, مدیر بانکهای سوسیالیست, نطامی چی های دموکرات و روزنامه نگارای دوست دار حقیقت از صنف خودم. همه همین کار رو میکنن. همشون دنبال صیدن و دعا میکنن!
 

 


بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند. نویسنده : کورت توخولسکی ، ترجمه : حسین عضدانلو ، انتشارات : افراز
برای من این کتاب بیشتر به نوشته های پراکنده یک وبلاگ شبیه بود. یادداشتهایی طنزآلود ,کوتاه و واقع گرایانه. این کتاب رو برای هدیه به یک دوست کم حوصله ولی اهل تفکر پیشنهاد می کنم.

یه زن هایی هستند ... همون زن ها

یهﺯﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
انگار متفاوتند با بقیه 

یعنی دوست دارن تفاوتشون دیده بشه 
ﺯﯾﺎﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ!
شایدم زیاد چای تلخ ! 
بیشتر ساکتن 
لیبیدو ندارن 
با همجنساشون حرفهای مشترک بسیار کمی دارن
نیمه شب رانندگی تو خیابون رو دوست دارند

هی یو ِ پینک فلوید رو صد و پنجاه بار گوش میدن
ﻋﻄﺮﻫﺎﯼ شیرین  ﻣﺮﺩﻭﻧـﻪ رو ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ! مثل بولگاری
عطرهای شیرین زنونه رو دوست دارن! مثل کوکو شنل   
زیر چشماشون هاله ی سیاه ِ کم خوابی بدجوری چشمک میزنه 
ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﺎ به ظاهر تلخند، خیلی تلخ
 باید با این زن ها  هم صحبت بشی 
نظراتشون رو گوش کنی 
خودِ عریانشون رو بفهمی
 اونوقت می فهمی که پشت اون نقاب تلخ
 یک دنیا مهربونیه  
یک دنیا همه چیز های خوب دنیا را برای تو خواستنه...
 و تو می تونی بدجوری به  دوستیشون اعتماد کنی
از اون جنس دوستیا  که تا ابد هستند  
از اون جنس دوستیا که حتی وقتی یک قاره ازشون دوری ، دلت امنه که هستن 
که کنارتن 
که باهاتن 
که همیشه هستن ...
ولی اونا دیگه
ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﻫﯿﭻ ﺣﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺸﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻥ...
بارها می بینی از ته ﺩﻝ می خندند
ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎیی دروغین...از اون لبخندایی که خود واقعیشونو پشتش پنهان کردن
پشت اون خنده ها و ساعت های بی انتهای کار کردن... یه درد پنهان شده
نی نیه مردمک  ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ،
یه خیسی انتهای نگاهشونه، ته مونده ی اشکهایی که ریختن
اشکهایی که زیر پتو یا زیر دوش حمام میریزن... وقتی تنهان!
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫا راحت میشه درد و دل کرد و غم ها رو سرشون آوار کرد!
شنونده های خوبین! تعمق کننده های خوبین
دستاشون هزار تا مهربونه، دل هاشون به وسعت دریا جا داره
 ﺗﻮ ﺩﻟﺸﻮﻥ یه عالمه زخمه
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ و پوزخند ﻧﮕﺎﺕ ﻣﯿﮑﻨﻦ  ! 
این زن ها یه روزگارانی حالشون خوب بوده 
ولی یه رفتار ، یه پوزخند ، یه درخواست نابجا ، گه زده به حس کامیونیتی شون! 
گه زده  
و ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻫﻤﻮﻧﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ دیگه هیچ وقت حالشون خوب نمیشه !
اشایدم یه جایی وقتی پر رویا و آرزوهای رنگین بودند سرکوب شدن 
ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺩﺭﺩﯼ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ولی باز می خندد با صدای بلند
آنچنان که می پنداری هیچ غمی پشت اون نگاه ته خیسشون نیست...
روی زانوهاشون ایستاده اند ، سفت  و سخت
به شانه های کسی ، تکیه نکرده اند هرگز،
بعضی وقت ها دلشون یک آغوش گرم و مطمئن می خواد.
ولی روح بزرگ و مناعت طبعشون رو در هیچ کجای این دنیای دنی،  به اندک بهایی واگذار نکرده اند
زندگی ازشون یک سنگ  ساخته ،شکلی که دلشون نمی خواست باشن.
می خواستن یک زن باشن یک زن ، یک مادر 
اما الان یک زن سخت شدن که بظاهر همه چیز داره 
پول ، مدرک ، تحصیلات ، زیبایی ، هوش ، وقار
و شما
 نقاب زنی را می بینید  که فکر می کنید  بسیار خوشبخته،
 بیچاره اتاق تنهایی هاشون ، بالش هاشون، پتوهاشون ... که خیس و بارونیه 
 بیچاره اوقاتشون  
 اونجا که خود واقعیشونن و شاید کاغذ و قلمی که از حقیقت خود می نویسند 
 این زن ها دیگر هیچ وقت خوب نخواهند شد 
 هیچ وقت ، رفقا

ترجمه ای نو از محسن عزیز

در موهای تو
پرنده‌ای پنهان است
پرنده‌ای که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم می‌نشیند ...

جوری نگاه می‌کند که نمی‌داند
جوری نگاه می‌کنم که نمی‌دانم

می‌گذارمش روی تخت
و از پلّه‌ها پایین می‌روم ـــــ
کسی در خیابان نیست
و درخت‌ها سوخته‌اند

کجایی؟

- یانیس ریتسوس
ترجمه: محسن آزرم

مانیفست یک انزوا

ما از اول این‌جوری نبودیم. چند سال گذشت، هزار بار افتادیم توی چاله، بلند شدیم خودمان را تکاندیم، شانه‌های هم را تکاندیم. هم را آغوش کشیدیم. هم را بخشیدیم. با هم نیمه‌شب زیر آسمان ایستادیم. خیره به فرش بلای سرمان. توی دل‌مان هم را دوست داشتیم. به زبان نیاوردیم. زخم شدیم. هم را خوش‌حال کردیم. از هم چندشمان شد. دل‌مان برای هم تنگ شد. تا شدیم این. تا شدیم این. تا شدیم، این. تا، شدیم این...

من خسته ام

وقتی چیزهای گنده‌ت رو باخته باشی، ناخودآگاه شروع می‌کنی به ساختن چیزهای کوچیک؛ عین داشتن ِ یه گل‌دون، که پشت پنجره‌ی یه آپارتمان تو طبقه‌ی بیستم یه برج، باهاش تنهایی حال می‌کنی.
یه جوکی بود که توش یه زورگیر، زن یکی رو گرفت به‌ش تجاوز کنه. یه خط روی زمین کشید و به شوهر زن گفت اگر از این خط پات رو بگذاری این‌طرف‌تر، خودت رو هم ! کارش با زن یارو تموم شد و رفت. زن اومد به شوهرش گفت خاک بر سر ترسوی بی‌غیرتت که گذاشتی با من اون‌کار رو بکنه. شوهرش گفت عزیزم ناراحت نشو، عوضش وقتی حواسش نبود، من ده‌بار هی پام رو گذاشتم اون‌ور خط هی برداشتم
... 

این روزا حال و حس من عین شوهره همون زنه شده ، هی پامو میزارم این ور خط ، هی برمیگردم سرجام ... هی پامو میزارم این ور خط ، هی نمیتونم هیچ گهی بخورم ، زورم به اتفاق ها نمیرسه ...

کاش نمی فهمیدم، کاش اتفاق ها ، کمی بهتر افتاده بود. داره کم کم بیست و نه اسفند میشه ، تولدم مبارک

این هم یک مینیمال دیگر


با هم که باشیم سه تاییم
من ، تو و بوسه

بی هم چهار تاییم
تو با تنهایی
من با رنج
 

Letîf Helmet

مینیمال هایی برای زندگی

کسی
به سنگ ها گفت
انسان شوید

سنگ ها گفتند
ما هنوز به اندازه ی کافی
سخت نیستیم..

  اریش فرید /Erich Fried