آخرش مجبوری خودتو راضی کنی همینه که هست و این غمگین ترین حالت راضی بودنه...
پ.ن
دخترک دانشجویِ تخصص روانپزشکی بود ، چیف رزیدنت ، سالِ چهارم ، امروز در راهِ برگشتن از محل ِ کار فهمیدم که خیلی مقتدرانه به سینه ی زندگی دستِ رد زده ، چطور!؟
صد و بیست تا قرص #propranalol خورده و خوابیده و دیگر هیچ!!
از نظرِ علمی ، کسی که این کار را مقتدرانه انجام میده ، یعنی تصمیم گرفته که نباشه ، مدتهای قبل یه جایی خوندم که این دارو خطرناک ترین داروی فلسفیه !!! چون مستقیمن گره ی ضربان سازِ قلب رو از کار میندازه و هیچ فرمانی برای عملکرد به عضله ی قلب نمیرسه ، این یعنی آهسته مردن ...
از ظهر حالم بد بود و بدتر شد !!!
یکسال و اندی قبل هم یکی از رزیدنتای پسر روانپزشکی با کلت یک شلیکِ مقتدرانه در مغزش خالی کرد و تمام شد.
صرف نظر از اختلالات شخصیتی و سابقه ی داشتنِ افسردگی یا هر کوفت و زهرِ مارِ دیگه ، من مقصرِ پدید آمدنِ این قضایا را در سیستمِ گند و کثافتِ رایجی میبینم که دور تا دورمان را احاطه کرده! من با خودکشی مخالفم ! ولی بعنوان یک گزینه ی انتخابی برای فردی که بهش متوسل شده ، به انتخابِ این افراد احترام میزارم و البته کمی شجاعتشان را در دل تحسین میکنم .
پ. ن
شاشِ سگ توی مملکتی که بلندترین رده های علمی و پژوهشی اش به این نقطه از یاس میرسن !