روزهایم به طرزِ اعجاب انگیزی مملو از بدبختی شده اند ! من سکوت میکنم چون عادلانه نیست ، دلِ دوستان و نزدیکانِ قدیمی ام را در این فضا آزرده و غمناک کنم ، بویِ بهبود ز اوضاع ِ جهان نیست که نیست ! خواهرک زندگیِ نباتی پیدا کرده ، بیماری های پنهانم یکی یکی همانندِ آتشِ زیرِ خاکستر شعله ور شده اند . زبان به شرحشان باز نمی گردد . ای کاش ضعف ِ زانوهایم برطرف میشد ! کجا رفت آن دختری که بعد از هشت ساعت کشیک ، ساعت ها بصورتِ حرفه ایی والیبال بازی میکرد و می دوید ! چه شد آنهمه گفتگو ! شوقِ سفر و کشفِ راه های نرفته و کشفِ کویر و مسافرت هایی که با یک کوله پشتی و کتانی هایِ سبک و بلیطِ اتوبوس و هواپیما به پایان میرسید !!! باباییِ عزیزم سلام ! میدانم که اینجا را نمی خوانی و از دلِ دخترت بی خبری ! نوشتم تا این روزها بیادت بماند و بدانی که دختر بازیگوش و سربه هوایت اکنون زنی تنهاست که سیزیف وار کوله بارِ مصائب را بر دوش میکشد و نفس هایش به شماره افتاده اند ...
پ.ن
این زندگی با من چه ها که نکرد ! هر چه بد کرد تحمل کردم ، مبادا که از بد بتر شود ! بدتر و بدترش کرد و اکنون در گوشه ایی ایستاده و نفس نفس زدن هایِ بریده ی مرا می نگرد و من خاموشم و اعتراض نمیکنم .
پ.ن۲
نه من را کُشتی، نه گذاشتی زندگی کنم....
قوای درونی ات کاهش یافته سعی کن با دوچرخه مدتی به سرکار بروی خیلی موثره
سلام
خیلی متاسفم برای خواهرتون ، دیدن عزیزان در این چنین حالی ، قدرت روحی و جسمی عظیمی میخواد که پشتوانه داشتن این قدرت عقبه و گذشته پر از مهربانی و عشقه که متاسفانه در لابلای نوشته های قبلی شما این عقبه کمرنگ هست ، نمیتونم چیزی بگم چون درکش هر چند ادعا کنم میتونم درک کنم غیر واقعی هستش ، حرفی نمیزنم جز اینکه با همه وجود از همه کاینات برای شما صبر و تحمل و قدرت آرزو کنم و برای خواهرتون سلامتی