پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

Climax و دیگر هیچ


ارسطو برای تراژدی‏, سه مرحله عمده بر میشمرد:

1-      Prologue

2-      Climax

3-      Catastrophe

تراژدی از این سه مرحله میگذرد.

1-     پسری در خانواده‏ای «سنتی – مذهبی»  یا «سنتی – پدرسالار» رشد می کند. ارزشهای سنتیِ خانواده درونش شکل می گیرد و فرهنگ میشود. والد (Parent)   درونش نقش می‏بندد و آن الگو‏ها را از والدین درون اندازی می کند. (Prologue)

2-     در جوانی و نوجوانی رفتارهای پدرسالار را غلط می بیند. در برخورد با دختری از خانواده‏ای متوسط, متجدد و امروزی که با او آشنا شده و اولین جرقه‏های عاشقی را در وجودش زنده ساخته آن الگو‏ها را ناکارآمد, پر اشکال و انتقادآمیز می‏بیند. به سمت انتقاد و تغییر می رود و مانند آن عمل نمی‏کند.  درون ناخودآگاهش  نیز خوب میداند که عمل به آن الگوها یعنی ناکامی در رسیدن به معشوق.   (Climax)

3-     به وصال یار میرسد. ازدواج سر میگیرد و زندگی مشترک شروع میشود. دوران شیفتگی و شیدایی نیز به سرانجام رسیده و میبایست پایه‏ های عاشقی و مهر و خانواده را محکم کرد. الگوها و باورهای درون اندازی شده یکی یکی سر بر می‏آورند. مسایل حل و فصل نشده, والد سنتیِ قویِ پدرسالار, به علت آلودگی (Contamination)   والد به بالغ به نظرش بسیار منطقی‏, بالغانه و درست دیده میشود و سعی در اثبات حقانیت آن‏ها با توسل به تمامی ابزارهای سنتی پدرسالارانه دارد. فاجعه رخ داده است (Catastrophe)

یک داستان تکراری و مهم

عقاب می تواند 70 سال زندگی کند » اما ...
به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند.
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود

شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی:
اینکه بمیرد
و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند

و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند

در آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شود
پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را از جا در می آورد.پس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش می کند
و پس از گذشت 5 ماه عقاب پرواز تولد مجدد را انجام می دهد و مدتها زندگی خواهد کرد...برای 30 سال دیگر.چرا تغییر لازم است؟.... بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عادات کهنه و سنتهای نادرست گذشته رها شویم
نتیجه گیری :

همیشه برای اینکه در زندگی موفق باشید،

باید تغییر کنید ،
باید درد بکشید
باید از آنچه دوست دارید بگذرید
باید پر و بالتان را بریزید

وگرنه ......باید بمیرید !

خلقِ اسطوره ... حمایتِ اجتماع طلب می کند

 

نمونه ی زنده متن :
ﺣﺪﻭﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﻟﯿﺪﯼ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ ﻫﻤﺴﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﺩﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺑﻪ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺑﯽ ﺭﻭﯾﻪ ﯼ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﻬﺎ ﮐﺎﻫﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ.

ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻭﯼ، ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺎﻫﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ.

ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ ﺩﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺗﻮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﻭ ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﻮﺩ، ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ ﺍﺳﺒﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﻦ ﮐﺮﺩ. ﻟﺒﺲ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ . ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ ﺩﺭ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ!


ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ به ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺍﺷﮑﺒﺎﺭ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﺵ ﺷﻮﻡ، ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ .
ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻫﺎ ﮐﺎﻫﺶ ﯾﺎﻓﺖ.

ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻏﺮﺏ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ، ﻃﻼ، ﺟﻮﺍﻫﺮ، ﯾﺎﺩﺑﻮﺩ ﻭ … ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺩﺑﻮﺩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ، ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻠﻖ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ . ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺷﮑﻞ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ.

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﮔﺪﺍﯾﻮﺍ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻭ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻠﺦ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪ، ﺁﯾﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﯾﺎ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺑﻠﻮﺗﻮﺙ ﻣﻮﺑﺎﺑﻠﻬﺎ، ﺍﺯ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﮕﺸﺖ…

به مناسبت تولد سهراب ِ سپهری

 


ﭼﺮﺥ ﯾﮏ ﮔﺎﺭﯼ
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺐ
ﺍﺳﺐ

ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﮔﺎﺭﯼ ﭼﯽ
ﻣﺮﺩ ﮔﺎﺭﯼ ﭼﯽ
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﺮﮒ... 
 

کتاب

 

پشت سدی از کتاب ، سیلی از دانش وجود داره  

به خخخدا 

 

ای شاش در مدرنیته

یک وقتهایی یک آدمهایی یک طوری، از یک جهنم دره ای می آیند داخل زندگی و حال و روزت ، که بلندشان می کنی و نگاهشان می کنی و توی دلت می گردی و  می گردی و تا مدتها نمی دانی آنها را باید کجای دلت بگذاری، و آنقدر دست دست می کنی و لفتش می دهی و اما و اگر می آوری که از دستت میروند و می شکنند و تمام می شوند!!! به همین سادگی!!!  به همین فاجعه ناکی!!!