پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

من منتظر ِ هیچ کس نیستم


 روزگاری نه چندان دور من و یکی از بچه هایی که پدرش را در جنگ کشته بودند  در مدرسه ای با هم درس میخواندیم ، دختره وقتی مدرسه میامد چادر می زد و چادرش را تا پایین ِ ابروهاش پایین می کشید و عارش میشد ما لامذهبا رو تحویل بگیره، ما کوری ِ ساراماگو می خوندیم و اون با دیدن کتاب های ما اخ و پیف راه می انداخت، البت داستانِ آدمهایی که در جنگ کشته شدند برای من همیشه با احترام توام بوده ، اما هنوز هم نمی فهمم چه دلیلی داره از قبلِ ِ یک مرگ ِ شرافتمندانه، عده ای تا سالهای سال آخورشان پر از کاه و یونجه باشه  ، اون خانم ، سال اولی که دیپلم گرفتیم با هشتاد نود درصد سهمیه ، که من بهش سهمیه ی باج، لقب داده بودم در یکی از بهترین دانشگاه ها قبول شد ... بدون اینکه رنج درس خواندن و فرمول حفظ کردن و باقیه بدبختی های من و همسن و سالهامو داشته باشه بعد از اتمام درس هم درست همون موقعی که ما آواره ی دهات و شهرستان های دور بودیم ، اون بدون گذراندن دوره ی طرح در یکی از نهاد های درست حسابی با همون سهمیه ی باجی که داشت ، استخدام شد . کار کردن در مناطق محروم، مشکل ایاب و ذهاب، مرارت های کشیک شبانه و هزار کوفت و مرض دیگه ، از ما یک مشت جوون عقده ای و فرسوده ساخت با دست های خالی ، و از اون یک خانم استادیار دانشکده ... حالا اون دنیای سوفی می خواند و ما دربدر راهی که بتونیم با توسل به اون راه ، حق ِ طبیعیه و ملموس خودمون رو بگیریم و لااقل در شهر مستقر بشیم ... او برای جلسات برنامه ریزی های کلان بهداشتی به سفرهای دور و نزدیک می رود و ما از مریضایی که دوست و همرزم بابای مرحوم اون هستند و عادت کرده اند در هیچ صفی منتظر نوبت خودشون نباشند و انگار برایشان یک حقِ خارج از نوبت در همه جای ادارات و ... در نظر گرفته شده ، بابت منتظر موندن پشت در اتاق فحش و دری وری می خوریم که : زنیکه برای من قیافه می گیری ، اگه من و امثال ِ من توی جبهه نبودیم حالا تو و امثال ِ تو زیر ِ پای عراقیا بودین...
یک روزگارِ دیگه ای هم ، دوست ِ نزدیکی که از بچه های داشکده ی حقوق تهران بود و با پدر و مادرش در یکی از خونه های به اصطلاح زور آبادیه ده حصار بوعلی که همون ته مه های نیاورانِ این روزها میشه زندگی میکرد رو، بخاطر شرکت در شلوغی های  خردادِ پراز حادثه ی هشتادو هشت ، زدن از دانشکده اخراجش کردن ، پسره یکی از چند جوانی بود که محمدرضا لطفیه مرحوم بعنوان استعداد برتر ِ نوازندگیه سه تار ، بطور افتخاری آموزش میداد . و من چند بار با اون به خانقاه مخصوص استاد رفته بودم و زندگی ها کرده بودم. بله داشتم می گفتم پسره رو زدن اخراجش کردن و اون برای چند سال گم و گور و خانه نشین شد .  مدتی قبل سراغشو از یک دوست مشترک گرفتم و فهمیدم که در یکی از سفره خانه های سنتی، برای جماعتِ دیزی خور و زیرشکم پرور مطربی می کنه و تحت درمان با داروهای ضد جنونه...
یک روزگار نه چندان دور دیگه، چندتا از دوستای ما که در زمینه ی نوشتن و تفکر دستی بر آتش داشتند . و هر سال واسه کنکور دکترا قبول می شدن ، به خاطر بلد نبودن ِ چگونگی وضو گرفتن در مصاحبه رد شدند ، اینها که بشدت تعصب ِ آبادانیه این گه دانی را داشتند ، لزومی به ترک دیار نمی دیدند و برای بار چندم امتحان دادند ، یکسال بعد ناسا بخاطر پرزنت کردنِ یکی از مقاله هایشان ، دو دستی و روی هوا یکی یکی آنها در خود بلعید ... یکی از افراد باقیمانده ی آن گروه بخاطر بیماریه مادرش حاضر به ترک این گه دانی نشد و حالا دارد توی شمال برای پروژه های ... بصورت روزمزد کار می کند.
یک روزگار نه چندان دور دیگه ، یه عده ای دور هم جمع شده بودند و داشتند برای جشن تولد امام فیوریت شون خوشحالی می کردن ، بعد یکی از همون چند نفر که می گفتن موجیه ، اومد بلند گو رو گرفت جلوی دهنش و با لحن پرخاشگرانه و مضحکی گفت : چیه ؟ چتونه هی می گین مهدی بیا ، مهدی بیا.. خو  اگه بیا ، قبل از هر کاری میزنه دهنه خودتونو می گ...د ، بله ! بعد از گفتن ِ این جمله زدن بیچاره رو گوزملقش کردن ! و حجم گهی که به ذهنِ من متبادر بود  ، بیش از پیش سنگین و مرد افکن شد ،
من قبول ندارم که باید منتظر دستی از غیب باشم که بیاید و بار سنگین ِ گهی که بر شانه ها و زندگی ِ آدمهای دور و بر من هستند را پاک کند ، لطفن برو برای مادر و خواهر خودت ظهور کن ، چون دوستان و مریدانِ تو زنده و مرده شان دست در پوستین ِ خلق دارند و با شکم های قلمبیده و انبوهِ محاسن آلوده شان روزگاری نه چندان دور ، حداقل ده نفر از دوستانِ نزدیک ِ مرا به بهانه ی اعتراض و تمرد ، زدند و کشتند و به زن ها یشان لقب های جیم دار و به مرد ها صفت های موصوفیه کاف دار برچسباندند (در تایید نگارش چسباندند متزلزلم)

نظرات 12 + ارسال نظر
شاپرک جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.natarwar.ir

اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . اُرد بزرگ

سلام


@};-میلاد حضرت مهدی "عج" و نیمه شعبان را خدمت شما و خانواده محترمتان تبریک عرض مینماییم@};-


اگه دنبال یه محیط خوب و سالم واسه تفریح خود و فرزند دلبندتون هستید

@};-حتما یه سری به ما بزنید@};-

واسه 100 نفر اولی که ثبت نام کنند یه جایزه خوب

و برای نفر اول هم یه جایزه عالی در نظر گرفتیم

منتظریمــــــاحتما" بیا @};-@};-

بله

پرنده جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:49 ب.ظ

پری کجاهایی ؟ سر بزن
داری دوباره تند میری

تخم جن شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:37 ق.ظ

خوب بود،بعد مدتها یه چیز خوب نوشتی مجدد پری.
موفق باشی

Vito Andolini Corleone شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ق.ظ

من دیگه آستینم جا نداره که چوب بخواد توش بره...روزگاری چنان چوبی درش فرو کردند که تا عمرم دارم کفاف میدهد...آن زمان به قولی کله ام بوی قورمه سبزی میداد و انگار نمیدانستم زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد
جوانی ـَم به جایی رفت که دو حرفی است با گ شروع و با الف خاتمه میابد...
یادش بخیر با احمد شاملو و صادق هدایت شروع و با صادق چوبک و احمد محمود ادامه پیدا کرد...ناراحت نیستم،آدمی که خربوزه میخوره پای لرزشم میشینه،نه!؟

پری شنیدی که میگن:زندگی سرگذشت درگذشت آرزوهاست...

... شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:58 ب.ظ

پیش خودمان بماند، همان یک طرّه‌ی گیسو که یله رهایش می‌کنی تمام اندیشه‌های مرا بر باد می‌دهد

مهرک شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:17 ب.ظ http://alishaah.persianblog.ir

تو پرشین دنبالتون میگشتم، اتفاقی رسیدم اینجا :)

مدا یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام
خوب به نظر من آیرنی جالبی اینجا اتفاق افتاده چون آنهایی هم که تعریف شان را کردی منتظر کسی نیستند مثل شما

مهربد سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:32 ق.ظ

نوشته خوبی بود،لذت بردم ازش. این روزها انتظار شده یه فرهنگ که از جانب حاکمیت هم بسیار تقویت میشه. همه ی ما منتظریم که یکی بیاد یه کاری بکنه و کلا خودمون هیچ کاری نمیکنیم همش منتظر این هستیم که بقیه ی کاری بکنن. روحانی فضا رو باز کنه،یک واسمون کار جور کنه،یکی بیاد ی حالی بهمون یه پول قلمبه بده ما تا بزنیم به کار و از همین دست انتظارها که حکوت هم همین رو میخواد که ما کاری نکنیم. اما در رابطه به با مهدی غایب که منتظر ظهورشیم اصلا خبر نداریم که نه مهدی وجود داره نه ظهوری. اولین بار تو جنگ چالدارن تو دوران منحوس صفوی وجود مهدی عنوان شد که حضرت در این جنگ در کنار لشگر ماست و هنگامی که حکومت صفوی از عثمانی شکست خورد تا چهل سال دیگر اسمی از مهدی و منجی نیامد. حضور منجی دروغ بزرگیست که برای ما ادم ها تا نکبت زندگی را تحمل کنیم و دم بر نیاوریم. ممنون خانوم پری نوشته خوبی بود.

تازه عروس سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام منم از سهمیه باج (به قول شما ) خوشم نمی یاد و حس بدی نسبت به اون دارم اما وقتی فکرش را می کنم اگر تمام دنیا را به من باج بدن حاضر نیستم یه لحظه تصور این را بکنم که یه تار مو از پدرم کم بشود یا یه زخم کوچک ببیند چه برسه مفقود الاثر شود یا تمام عمر جانباز ویلچری و شیمیایی بشود و ما لحظه لحظه شاهد زجر کشیدن و مرگ تدریجی آن باشیم و بدتر از همه عقده بی پدر بزرگ شدن است ، ترحم دیگران و دلسوزی های مردم وااااااااااااااااااااای حالم از این ترحم ها ی الکی به هم می خوره نه من که حاضر نیستم با هزارتا سهمیه باج بابای نازنینم را عوض کنم هر چند هر چقدر درس خوندم و زحمت کشیدم هنوز به آرزوهام نرسیدم و بعضی ها به راحتی رسیدند اما حاضر برادرم را با یه سهمیه باج توپول عوض کنم (شوخی کردم بابا گناه داره داداشیم )

تکتم (دکترآشپز) یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:14 ب.ظ

اگر دوست نزدیکم بودی و اخلاقم را می شناختی بهت می گفتم : وحشی اینقدر فحش نده فقط گا.....ی تو اعصاب خودت با این همه حرص خوردن. دایورت کن جانم دایورت!
حیف که دوست نزدیکم نیستی و ممکنه بهت بربخوره

man khoshhal misham ke to behem begi vahshi khanum dr

رها یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ب.ظ

تو یه انسان بسیار بزرگی
توکسی هستی که ندیده میشه عاشقت بود
میشه سرکلاس درست نشست ازت چیزهای خیلی زیادی آموخت بدون اینکه در فلان جلسه ی فلان وزارت خانه برای رفاه یا بهداشت یا هربخش دیگه ازاین کشور برنامه ریزی کنی
یک صدم دردهایی که تو داری برای هرآدمی باعث تعالی ومعرفت میشه
یادت باشه هستن آدمای بزرگی که ناشناخته ان
ماباید عبورکنیم پری
یه روز میرسه که اگه برگردی پشت سرتو نگاه کنی میشه حکایت تمام حسرتهایی که نمیذارن عبورکنی وتوباید هرچه زودترعبورکنی
بایدحرکت کنی به سمت ابدیت خودت
وقت خیلی کمه
پشت سرتو نگاه نکن
فقط نگاهت به جلو باشه
گفتنش ساده ست ولی عمل کردنش برای آدم سرسختی مثل تو سخت نیست
تمام وابستگیهامون باید پاک بشه
من ازهرکسی که فکرکنی وابستگیام بیشتره
دارم کم کم پاکشون میکنم
ابدیت چطورجاییه پری؟
ابدیت چطورجاییه؟

ساسان دوشنبه 16 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:59 ق.ظ

هایش...
یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، که حرفش از گوش چند نفر رد میشه باید واسته و بدبختی و خاک بر سری این جماعت همیشه در ویترین و مث تف پرت کنه تو صورتشون.

پ ن: یکی از هنرجوهای قدیمی لطفی رو میشناسم، که بهایی هستش، به همین خاطر هم اجازه تدریس نداره ! معاشش هم با عوض کردن روغن ماشین میگذره.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد