پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

از دغدغه های یک پریه یک لاقبا

 

بهترین سالهای عمرم را در جزیره ی قدکوتاهان ِ پلشت گذراندم و همرنگشان نشدم ...  

 

چقدر خوشحالم که دیگر در میان آنهمه کرمِ بدبو نمی لولم ... 

نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری

نباشد عیب حلوا را به طعن شخص صفرائی

بی شک یک انسان عارف و یا به کلام عام تر یک فرد سالم (از نظر روحی) در نظر فرو مایه گان تلخ و نکوهیدست...

کهربا به خاطر خوشنودی کاه نمی بایست در منش خودش تغییر ایجاد کنه . تغییری که گاه چاره ایی جز کوچک شدن و نمود رفتار های همچون آن انسان زشت رفتار نیست
برای گوهر همان بهتر که از دست رس افکار آلوده دور بماند
البته اینجا یک آسیب شناسی اجتماعی هم مطرح هست ، در جامعه ایی که روئوس امور اجراعی و ..... در دست افراد فرو مایه و نا اهل قرار گرفته و تنها اهرم فشاری که در دست دارند تهدید به گرفتن کار و قطع درآمد و به خطر افتادن روزمرگی ماست ، و در چنین شرایطی حفظ عزت نفس و ارزشهای فردی کاریست دشوار
در جوامع لمپن پرور ،جیره ایی را بر سر قلاب گذاشته و تا برایشان دم تکان داده نشود و روح چرک آلودشان آرام نمی گیرد ...ای دوست اندیشمند . (دیده یا نادیده ) . کمی فکر کنیم ، باهم ...
نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری....
 

 
برای خوشایند کور ها ارزشهای خود را به حراج نگذاریم.ارزشهایی که برای آن سالها تلاش کردیم درد جسم کشیدیم تا روح افزای شویم.

هر آنچه که نام دارد برای تو و من ( عارف - روشن فکر - اندیشمند - فیلسوف - دگر اندیش و ...) و هر آنچه که جایگاه والایی برای انسانیت ایجاد می کند با مصلحت اندیشی فردی - منافع آنی و زود گذر به شیوع بیماری لمپنیسم کمک نکنیم

توئی که نور هستی ، دست نوازش بر سر کور بکش ... اما ارزشهایت را به ناچیزی نفروش .
نظرات 3 + ارسال نظر
kasrZ دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ

matene mobtani bar haghighat va ravani bud khanume pary

رها دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ب.ظ

دردهایم...
دردهای نهانم
دردهای آشکارم
بازهم حرفی تازه از زاویه ای غریب شنیدم
حرفی شنیدم که درآن بویی ازارزش وجودنداشت
همکارم به من گفت:یک معتاد چطورمیتوانداعتیادش راترک کندولی تونمیتوانی اینگونه که هستی نباشی.خودت راعوض کن
اولین ومختصرترین جوابی که به اودادم همین بود که تو دراین متن گفتی
به اوگفتم معتادچیزی راترک می کند که درک میکند بی ارزش بوده امامن اگردردمی کشم نه این است که نمیتوانم دردنکشم
من دردراتحمل میکنم چون این که هستم برایم ارزشمند است
...

... سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ق.ظ

خیلی از احساس های شما برام آشناست. همین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد