ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
سلام پری خانوم
کپۀ مرگمان درمحاوره رایجۀ نه سر مرگمان
من ندیدم دو صنوبرراباهم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش رابفروشدبه زمین
رایگان می بخشدنارون شاخه ی خودرا به کلاغ
"سهراب سپهری"
PARY bavar kon harfaye to az dolat abadi behtare
یادته گفتم تنهایی هم خیلی خوبه
و خیلی بده که از طرف آشنا گزیده بشی
نوشته هات انقدری خوب بود که بگردم ادرس جدید وبلاگتو پیدا کنم. اخ که این کلیدر دولت آبادی خیلی خوبه ۲بار خوندمش نثر شما هم شبیه دولت ابادی و احمد محمود یه نثر عریان که ادما واقعی و خاکسترین نه سیاه و سفید.
قلمت استوار.
عالیه قلمت