-
چرا آلبرکامو را هنوز دوست داریم
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 14:54
منبع: آدام گوپنیک/ ترجمه: ژاله جلیلی - بهار تصویر آلبرکامو از بسیاری جهات به یاد ماندنی است. او نه فقط به عنوان نویسندهای خوب بلکه به عنوان انسانی مثالزدنی در خاطر میماند، مانند یک قدیس سکولار ، روح زمانه خویش. از دیدگاه امروزی، شاید کامو به عنوان یک روزنامهنگار بزرگ و یک یادداشت نویس و سرمقاله نویس پذیرفتنیتر...
-
fragile hero
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 00:27
ا ین که چقدر در باور من شکسته ای این که چقدر از آنی که بودی، به اینی که هستی بدل شده ای هیچ باوری را در من بارور نکرده است تو همان ، توی لعنتی بت ِ شکسته ای هستی که ذره های شکسته ات بر من، خدایی می کنند!
-
playing with heart
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 23:53
ما نسبت به کسانی که اهلیشان میکنیم مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم..... این بار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم دوباره راه میافتم دوباره گم میشوم هنوز هم گاهی اوقات که از سرِ بیکاری به خوابم میآیی ٬با همان لحنِ کشدارِ شهوتآلود میپرسی امسال بالاخره پیچکهای باغچه به بالای دیوار رسید یا نه؟دلم...
-
روزی روزگاری
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 15:22
«قلیخان، دزد بود، خان نبود. لابد تو هم اسمش رو شنفتی. وقتی به سن و سال تو بود، به خودش گفت تا آخر عمرم، ببینم میتونم تنهایی هزارتا قافله رو لخت کنم؟ با همین یهحرف، پا جونش وایستاد و هزارتا قافله رو لخت کرد. آخر عمری پشت دستش رو داغ زد و به خودش گفت: هزارتات تموم شد؛ حالا ببینم عرضهش رو داری تنهایی یه قافله رو...
-
عاقبت پفیوزیه تنهایی
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 16:01
دیگر از دست هیچکس کاری ساخته نیست حالا هرچه میخواهد سوت بزند قطاری که از خط خارج شده باشد، تکلیفش روشن است.
-
وودی آلن
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 00:55
... هیچی تغییر نکرده٬ سالها گذشته اون موقع روانکاوی می رفتم الان هم روانکاوی میرم بعدا هم شش تا روانکاو دیگه خواهم داشت و سه تا زن و هنوز هم نمی تونم زندگی عشقیم رو سر و سامان بدم. هنوز هم عاشق جنده ها میشم. برای من بهترین چیزش اینه که پول میدی اونها میان خونه و لازم نیست باهاشون در مورد پروست یا فیلم حرف بزنی....
-
تلخ نوشته یک روزنامه نگار طنزنویس
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 23:10
یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده میکند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی میخواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی سفر دور دنیا می خواهد ، آنیکی معشوق حقیقی اش را ، و یکی هم میخواهد صاحب یک سایت مانند فیسبوک باشد و شاید کسی هم...
-
اندر احوال اسکار آرگو
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 17:58
فیلم آرگو جایزه اسکار بهترین فیلم سال را گرفت و هموطنان عزیز بسیار غمگین و ناراحت و افسرده و نگران و خیلی چیزهای دیگر شدند. طبیعی هم هست. ایرانیان معتقدند که این فیلم را آمریکایی ها علیه ایرانی ها ساخته اند. اصلا هم من هنوز نمی فهمم چرا ما با اینکه آرگو اسکار گرفت این همه مشکل داریم و داریم از این موضوع داریم سکته می...
-
هار هار عقده ی کبود توجه داریم این هوا
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 16:16
آخ که چقدر امروز حالم خوبه . عاشق اینم که بصورت ناشناس وارد یک تیم عملیاتی بشم و کارهای غیر مربوط به حرفه ی دوست نداشتنی ام را انجام بدم. دیروز بصورت کاملن اتفاقی با یک تیم فیلمبرداری و مستند ساز صنعتی همراه شدم و تا نیمه های شب که کار بسته شد پا به پای آنها کار کردم ... از کارهایی ابتدایی مثل ردیف کردن اکسسوار و حمل...
-
متن بینظیر زیر را بخوانید
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 03:09
باید باکره باشى، باید پاک باشى ! براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند ! چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!! من زنم ... با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو...
-
خانومه پری آگهیِ ارایه تضاد آنتاگونیستی می دهد
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 20:16
میدونی که : من خواننده ی منفعل رو دوست ندارم! یه تزی! آنتی تزی! اصلن به سنتز هم راضی ام !
-
خانه ی پریشادخت شعر پارسی
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 19:10
در روزگاری که در همین همسایگی ما میکوشند برای خود هویت ایجاد کنند و برای اثبات و یادآوری این هویت، بناهایی بسازند، ما آنقدر یادمان دربارهی هویت تاریخی کهن و معاصرمان داریم که انگار از فراوانی، گاهی به اسراف رسیده است. برای نمونه، شاید خیلیها ندانند در دل کوچه پس کوچههای همین شهر تهران، بناهایی وجود دارد که...
-
جماعت خواب ، اجتماع خواب زده ، جامعه چرتی
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 21:18
میرزا باقر :فاصله قهوه خانه تا محل حادثه بسیار اندکه ،تیر از سقاخونه شلیک شده ، پس ضارب داخل سقاخونه بوده و بعد ازشلیک از در سقاخانه گریخته . شخص متوحشی پا به فرار ندیدی ؟ قهوه چی : والله ، من چشام داشت گرم می شد که صدای گلوله ای ، یهو چرتم روپاره کرد . ... میرزا باقر : لحظه ترور کجا بودی ؟ مشتری اول : خوابیده بودم ،...
-
Everyone afraid of Virginia Woolf
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 15:54
Women have served all these centuries as looking-glasses possessing the magic and delicious power of reflecting the figure of a man at twice its natural size. Virginia Woolf, A Room of One's Own (1929)
-
À la recherche du temps perdu
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 13:50
-
هیچ وقت از ناستنکا گفتن به تو پشیمان نخواهم شد
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 13:46
به من گفت : بیا به من گفت : بمان به من گفت : بخند به من گفت : بمیر آمدم ماندم خندیدم مردم رویا: می دونی همه فکر می کنن اگه حس واقعیشون رو نشون بدن همه چی به هم میریزه، هیچ کس حرف دلش رو راحت نمی زنه خوب اگه نمی خواد می تونه همون شب اول، همون لحظه اول بیاد و بگه استاد: فکر نمی کنی آدما واسه مخفی کردن احساسشون دلیل دارن...
-
دویدن یا پرواز
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 01:24
وقتی راه رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی پرواز را راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که میروی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای این که از زمین جدا باشی برای آن که به اندازه ی...
-
lastrada
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 18:48
برای رفیقی که به اندازهء یک قاره از من دور و در من آویزان است .... یادته: زمستان چند سال قبل بود که با هم رفته بودیم میم مثل مادر ملاقلی پور رو نگاه کنیم . ملاقلی پور رو زیاد قبول نداشتیم اون روزا و معتقد بودیم اگه رویدادی بنام جنگ نبود این فرد شاید به عنوان مثال اگر یک سوزنبان قطار میشد لااقل در آن کار موفق تر از...
-
من : پری ! فتوا می دهم: رفقا یادداشت ابراهیم نبوی عزیزرا بخوانید
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 15:11
...برای نسل ما، هامون فقط خسرو شکیبایی نبود. برای ما هامون نوعی زندگی بود،نوعی راه، نوعی شیوه فکر کردن و زندگی کردن. او همان چیزهایی را می خواند که ما می خواندیم، همان سلیقه ای را داشت که ما داشتیم، همان عشق ها و نفرت هایی را به دل داشت که ما داشتیم. ما دوستش داشتیم، چون آینه ما بود. می خواستیم از طریق او آن ”خود” گم...
-
یک عاشقانه ی دیگر از محمدِ صالح علا
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 23:43
بارون، بارون، بارون... چی میجوره تو هوا ؟ رفته تو فکر ِ خدا نه برادر! تو نخ ِ ابره که بارون بزنه شالی از خشکی درآد ، پوک ِ نشا دون بزنه اگه بارون بزنه! آخ! اگه بارون بزنه
-
مینویسم که تو را به خود بخوانم
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 18:20
آنقدر خوشم می آید کسانی که در چشمشان نگاه میکنی اثری از ماندن نیست ... آنها فقط میروند آنها قانونشان این است کسی نمی پرسد کجا ؟ چرا ؟
-
TRUST VERSUS MISTRUST
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 13:27
بانو راست می گفت : عشق هم حتی آن قدر جربزه نداشت که کسی را که باید، از دورادور جهان به نزدیکی ِ بازوهای من بکشاند بانو راست می گفت این زندگی بعد از 30 سالگی دیگر زندگی نمی شود. بانو راست می گفت : این زمستان، آن قدر جَنم نداشت که خودی بتکاند و جماعتی را لا اقل یکروز خانه نشین کند پای منقل زیر ِ کرسی بانو راست می گفت...
-
محض یادآوری
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 13:11
ما نسبت به کسانی که اهلیشان میکنیم مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم..... این بار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم دوباره راه میافتم دوباره گم میشوم
-
یکی به من بگه با این تو دیگه چیکار کنم؟
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 19:41
از شما چه پنهون یک تو ی تازه در من پیدا شده که حس می کنم این تو ، دیگه واقعا منه! یکی بگه با این یکی تو ِ خل و چل ، چیکار کنم؟
-
پری دیونه
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 22:56
پری دیونه نویسنده : پری کاتب - ساعت ٧:۳٥ ق.ظ روز ۱۳۸٩/۳/٢۸ اون بالا روی دیوار چکار می کنی پری دیونه چند نفری برگشتند و کر کر خندیدند .... بله و باز هم خندیدند.هنوز پاهایم بر روی چینه دیوار ثابت نشده بودند و زانوهام از ترس میلرزیدند.اشک پهنای چهره استخوانی و آفتاب سوخته ام را پوشانده بود. با پشت دست دانه های داغ و...
-
پری هستم : یک زن
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 23:44
می نویسم که او را به خود بخوانم ، از اولین دیدارش(اولین نگاه) سالهای سال بود که نگاهی با ما چنین نکرده بود.... نگاهی.... که با ادم به راه ها و خواب ها بیاید.و او را یک لحظه تنها نگذارد. که آدم رغبت نکند به هیچ تصویر دیگری نگاه کند که ... مبادا به یاد تصویرهای او در ذهنش خدشه ای وارد شود . که آدم در جمع نشسته ولی .....
-
بعله خوب
شنبه 23 دیماه سال 1391 19:16
دیگر بس کنید این همه گفتن که او کرد و آنان بودند و اینان چنین اند یکبار هم که شده پرده را کناری بزن و بگو - فریاد بزن و بگو این منم - که کمم طوری بگو که حالت از خودت به هم بخورد بعد از آن بشین و سیگاری روشن کن و بگو با همه شمایم زین پس حق دارید با هر که بهتر از من است بخوابید با هر که بهتر از من است حرف بزنید و با هر...
-
برای یک وسعتِ بی واژه
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 18:53
لازم نیست دنیا دیده باشد همین که تو را خوب ببیند میلیون ها سنگ همرنگ که در بسترِِ رودخانه بر هم می غلتند... فقط سنگی که نگاهِ ما بر آن می افتد زیبا می شود تلفن را بردار شماره اش را بگیر و ماموریتِ کشف ِ خود را در شلوغ ترین ، ایستگاهِ شهر به او واگذار کن! از هزاران زنی که فردا پیاده می شوند از قطار یکی زیبا و مابقی...