ما نسبت به کسانی که اهلیشان میکنیم مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم. مسئولیم.....
این بار هم که تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت
میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره
گم میشوم
هنوز هم گاهی اوقات که از سرِ بیکاری به خوابم میآیی ٬با همان لحنِ کشدارِ شهوتآلود میپرسی امسال بالاخره پیچکهای باغچه به بالای دیوار رسید یا نه؟دلم میخواهد خودت میآمدی و میدیدی
که دیگر روزهاست گلهای لادنِ حیاطِ کوچکِ زندگی نمیروییند.
حالا همهشان آزادند و به هرجا که بخواهند سرک میکشند.
در همه حال
حتی بی خود تو
می توان از تو نوشت
می توان در همه حال
با تو ..
رفت و رسید ....!!
اگر از حال من میپرسی؛خوبم.یعنی باز خدا را گم کرده ام؟ گمان نکنم... اینبار خودم را شاید گم کرده باشم. یکجایی جا گذاشتمش .
بگذار اعتراف کنم که در سرازیری زندگی ترمز بریدهام٬ روزهایم به شماره افتادهاند و پاهایم در کفشهای یادگارىِ سالگردِ آخرین تولدِ دوبارهام با تو٬ آماس زده اند..بعضی شبها با خودم فکر میکنم اگر بودی کادوی امسالت چه می توانست باشد؟ یک بغل زندگی؟ یا حس خوشبختی؟
دیگر نه به خانه باز میگردم
و نه در کوچه سرگردان
دیگر نه از باران خواهم گفت
نه از زیبایی های قشنگ
تو از هر خموشی
گویاتری
بابایی
چرا از من میخواهی برایت بنویسم؟
برای چه
میخواهی
پیش رویت
چون انسان اولیه عریان
شوم؟
نوشتن
تنها چیزی است که برهنهام
میکند..
اینجا همه اول خودشان و بعد توهاشان را به دست فراموشی سپرده اند.من هم تو را فراموش کردهام.فراموش که نه...خودم را به فراموشی زدهام تا باور کنم نبودنت را..باور کنم که دیگر باید به نشنیدن صدایت عادت کنم.ماانتخاب کردیم که تمامش کنیم و تنها راه برای رسیدن به این هدف ناشدنی دور شدن من بود از زندگی از آدم ها و حالا اینجا دیگر رمقی برای فکر کردن به تو هم باقی نمیماند. اینجا تنها فکرِ زنده ماندن است....بوی جراحت و زخم و تعفن می آید.و همه این بوها از لاشه من است که تمام روز کرم های کوچک بد بو در لابلای آن لول می خورندو در انتها از حفره چشمم به بیرون سر تکان می دهند.
در نامه ی آخر نوشته بودی
جنگ را بهمن باختهای!
تو جنگ نکردی تا
ببازی!
جناب دن کیشوت!
در خواب به آسیابهای بادی حملهور شدی
با باد
جنگیدی!
سلام پری جان،خوبی؟بقول خودت اقا صالحی میگه "
"بیخود این اینه را روبروی خاطره مگیر !هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است تنها شبی هفت ساله خوابیدم و با مدادان هزارساله برخاستم"یا قشنگ تر میگه"...خداحافظ...!خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها..!خداحافظ عزیز بوسه های هفت سالگی...."اینم از وضعیت ما در13 امین روز از بهار 92پری جان
تو کوجا بودی؟
azizami pari
فراموشی و ترک سیگار سخت ترین کارهای دنیا!
هستم پری جان تهرانم هرروز میخونمت؛خوبی؟
na
امیدوارم خوبتر شی،کاری از کسی برمیاد؟
na
جهان را بنگر سراسر،که به رخوت خواب خراب خود از خویش بیگانه است. و مارا بنگر،بیدار،که هشیواران غم خویش ایم.خشم آگین و پرخاشگر از اندوه تلخ خویش پاسداری میکنیم،نگهبان عبوس رنج خویش ایم تا ازقاب سیاه وظیفه ای که برگرد آن کشیده ایم خطا نکنند. و جهان را بنگر ،جهان را ،در رخوت معصومانه ی خواب اش که از خویش چه بیگانه است!
email man
parykateb@yahoo.com
skype man
parykateb
gheir az in nabude
zendegimun por e az in sekans
hichgah tekrari nashode va engar kaboosvar az in sadism zade shodim o mizaeem o...