«قلیخان، دزد بود، خان نبود. لابد تو هم اسمش رو شنفتی. وقتی به سن و سال تو بود، به خودش گفت تا آخر عمرم، ببینم میتونم تنهایی هزارتا قافله رو لخت کنم؟ با همین یهحرف، پا جونش وایستاد و هزارتا قافله رو لخت کرد. آخر عمری پشت دستش رو داغ زد و به خودش گفت: هزارتات تموم شد؛ حالا ببینم عرضهش رو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی به مقصد؟
نشد! نشد... نتونست... و مشغولالذمهی خودش شد. تقاص از این بدتر؟»
همه مطالبت کپی هست.مغز پوکت به کار بنداز .یک چیز از خودت بگو
سریال روزی روزگاری
یادمه یه زمانی تو وبلاگ قبلیم اینو گذاشتم.
واقعا صحنه ی عجیبه..... خیلی عجیب
http://mojtabajavani1.blogfa.com/post/17/%D8%AA%D9%88-%D9%82%D9%84%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-
khob divane in kateb ke titr zade kopy che mani mide
manzur kamente avale
...