کاج بزرگ خانه ی کوچک ام
پرنده نداشتم اگر نبودی
دانه ریختی تا مترسک نشوم
برای آواز گنجشک های برف
هر روز پشت این پنجره
یک فنجان بخار...
با تو به بهار می رسد
همسایه ای که حکم قطع تو را داده بود
دیشب رفت
حالا هرچه دلت می خواهد
با پرندگانت سبز شو
ما با هم از برف های بسیاری گذشته ایم
حکایت این کاج را نمی دانم
حکایت کاج و این دی را نمیدانم
حکایت اول:آرامش پرنده ای ساکن بردرخت کاج نیست
حکایت دوم: عود کاج
وحکایت سوم :کاج بزرگ خانه ی کوچک
چه کاج بزرگی
چه کاج زیبایی
چه کاج عجیب ودوست داشتنی
...
توراخواهم سرایید ای متعال
شاید دوست داشته باشید به یه کار اجتماعی کمک کنید و یکی از همدستان دستادست بشین:
http://dastadast.ir/Blog/Post/Show/34
اگر نقد و نظری هم درباره کارمون دارید، خوشحال می شیم بخونیم :)
hameye navashtehayat ra dust daram kateb