کتابی ست به نام خاطرات تاج السلطنه ، نمی دونم قبل از انقلاب 57 چاپ شده یا نه ،در دسترس من چاپ 62 هست ،یک زن در میانه ی مهم ترین تلاطم جامعه ی ایران یعنی مشروطیت ، یک زن در مهم ترین توفان تاریخ ایران ، چاپهای بعدی را نمی دانم هست یا نیست ، سانسور شده است یا نه ،اگر چاپ قبل از 57 هست بخوانیدش ، اگر نیست 62 (( این هم طنز بدیعی هست ،یک انقلابی شده علیه سانسور ،یک فریادی شده علیه استبداد ،، حالا دغدغه و توصیه این است : چاپ قبل از 57 را بخوانید ،اگر نیست با اندکی تردید !! 62 را بخوانید )).... حالا آدم اینجا یقه درانی های ندیمان استبداد را که می بیند ، احساس می کند هر روز هم این مملکت انقلاب بشود ،راه به جایی نمی برد !!!
نمی دانم چرا اسماعیل فصیح را هیچ گاه نتوانستم جدی بگیرم ، نه شراب خام که گویا چندین سال است ممنوع هست نه ثریا در اغما که کتابفروش ها تعریف می کردند و هیچ نبود ( بگذریم از نام کتاب که برای من همیشه ثریا ،نامی نوستالژیک است از ملکه ی بسیار زیبای با چشمهای زمردین دربار پهلوی ) و نه بسیاری دیگر که در میانه ی راه ،خواندنشان را رها می کردم ... اما این روزها که در میان نوشته های صاحب وبلاگ بودم و یاد جنگ و بچه های مانده از خاطرات جنگ و این حرفها ... یادم آمد به شاهکار اسماعیل فصیح که انگار یک معجزه بوده در میان این همه نا معجزاتش ... زمستان 62 ...یکسره می خوانیش ، انگار کتاب از دستت نمی افتد ( کتاب سال 66 چاپ شد ، ممنوع شد ، نایاب شد ،دوران خیمه شب بازی خاتمی باز چاپ شد - نمی دانم سانسور شد یا نه - با این فضای نوشته های صاحب وبلاگ ، حتما بخوانیدش
و اما لیلی ، لیلی جان در ادامه ی تفسیر غیر منطقی ی صاحب قلم از دانشگاه آزاد ، لیلی ، لیلی جان که حقوق خوانده از دانشگاه سراسری ،از دانشگاه آبرومند ، در زمانی هم امر خواندن اتفاق افتاده که هنوز دانشگاه آزاد به تعبیر ایشان گه نزده بوده به رشته ی حقوق ... در این سالها کدام مقاله ی آبرومند ارایه کرده ؟!! کدام رساله ی حقوقی گذشتگان را تقریر کرده ، وکالت کدام بخت برگشته ای را به عهده گرفته ؟کدام مقاله در دفاع از حقوق زنان و انتقاد از قانون ارث و دیه ی زنان و ... نگاشته ؟؟ .... لیلی ، لیلی جان در امر مبارکِ تولید مثل ، همت نموده و چون اولی دختر بوده ، تلاش برای پسر دار شدن ، کار را در عرض 2 سال و فقط 2 سال به دومی کشانده !!!و دقیقا شخص حقوق خوانده ی دانشگاه دولتی ،در راستای منویات شخص حاکم ( که این روزها عجیب از تکثیر جمعیت دفاع می کنند و تنها تصمیم گیری ِ اشتباه شان را در تمامی این سالها !!!! جلوگیری از افزایش جمعیت دانسته اند ) حرکت نموده است و پیشرفتی خارق العاده داشته !!!!!!!!!!! ((((( قصدم تعرض به زندگی ی شخصی ی این آدم نیست ، قصدم نشان دادن مسیر عملکردی و توان بالفعل یک فارغ التحصیل دانشگاه دولتی ست ))))
نویسنده وبلاگ امروز پستی گذاشته است به این مضمون : ......برای آدماییکه یهو توی خودشون مچاله میشن , و خفه خون میگیرن , نگران باشید لطفا... و امروز من نه برای این آدمها که برای همه ی عزیزان هموطنم که در سقوط جانکاه هواپیما در هم مچاله شدند ، مچاله شده ام و برای کودکانی که متاع کاسبان تحریم شده اند و جان باختند و جان خواهند باخت مچاله شده ام و امروز که بعد از شوق ابتدای روز و اشتیاق میانه ی روز ، این خبر هولناک را شنیدم ، مچاله شده ام ... انگار دیگر وقتی برای نگران شدن نیست ،انگار دیگر واژه ی محترمانه ی لطفا به کار نمی آید اینجا ، گویی یک بار هم که نویسنده ی وبلاگ تلاشی صادقانه نموده تا مودب باشد ،فجایع سهمگین تر اند از این احترامها ... باید گفت نه لطفا که حتما ..... یک کسی نیست فریاد بزند به این همه مصیبت که تمامی ندارد توی این ماتمکده ، یک نفر انگار نیست فحش خوار مادر بدهد به این فضای سهمگین اندوه ، ،،، برای آدمهاییکه نه یکهو ، که سالیانی ست توی خودشان مچاله شده اندو خفه خون گرفته اند و برای یک ملتی که ساکت است زیر بار این همه مصیبت ،که حتی دیگر اشک هم نمی ریزد و اشک که نریزد یعنی آغاز بی تفاوتی ، چه نسخه ای می توان پیچید ؟!!! نگران باشید ،لطفا .. انگار خیلی متمدنانه ، خیلی محترمانه ، بگذار بگویم خیلی بی معناست انگار ...............
آخه میترسم حالتو بپرسم فحشم بدی یا بگی به تو چه یا اصلا بگی تو دیگه کی هستی بابا،یا خیلی محترمانه بهم بگی تو هم مثل بقیه کاری از دستت بر نمیاداینا حرفایی که آدمای مچاله بهم گفتن
ساموئل بکت
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 ساعت 01:53 ق.ظ
وبلاگ پری که بعد از انتشار اون مطلب بسییییییار مشابه با وبلاگ زیتا از چشمم افتاد و زیاد نمیخونمش اما شهوت کلام و حرف زدن این آقا رامین هم برام واقعا قابل درک نیست یه آدم وقتی میتونه در وبلاگی که مورد نقدش بوده اینهمه وقت و حرف صرف کنه تو وبلاگای مورد علاقه اش چه کار میکنه؟
سلام. پستهایت را می خوانم. حس نرسیدن به آنچه در مسیر رسیدن بودی به آنها... لحن اعتراض ... راستش هیچ کسی منکر شرایط پاتولوژیک نیست فقط نوع برخورد فرق می کنه. در پستهایت خواندم که دلت سفر می خواهد اگر شمال و کوهستان جزوش باشد من با کمال میل پذیرایت هستم پری
حجتالاسلام و المسلمین جعفر شجونی میگوید: لباسهای تنگ و کوتاه و آرایشهای آنچنانی نوعی لجبازی با نظام است. دقیقا به همین دلیل باید بگیرندشان و با شدیدترین مجازات ادبشان کنند.
گفتوگوی مجله «تماشاگران» با حجتالاسلام و المسلمین جعفر شجونی در پی میآید:
در جامعه حجاب یا بدحجابی همچنان یک مسئله است ؟
خب! میخواهید نباشد؟ مسالهای که به دین و ناموس و آبروی خانوادهها ربط دارد، مساله مهمی است و باید هر چه زودتر راهی پیدا کرد تا این مشکل حل شود. یعنی شما منظورتان این است که نوع پوشش خانمها مهم نیست؟
من چنین منظوری نداشتم. نظر شما درباره نوع پوشش خانمها چیست؟
خجالتآور! واقعا انسان بعضی وقتها نمیداند چه بگوید و چه کاری انجام دهد. ما جمهوری اسلامی هستیم و اسلامیترین کشور در دنیاییم و به همین دلیل نباید خیابانهای ما محل جولان بیحجابها و آرایشکردهها باشد. آنها عمدا دست به چنین کاری میزنند تا امنیت را در جامعه کم کنند. به نظر من پوشیدن لباسهای تنگ و کوتاه و آرایشهای آنچنانی نوعی لجبازی با نظام است. دقیقا به همین دلیل باید بگیرندشان و با شدیدترین مجازات ادبشان کنند.
«با شدیدترین مجازات ادبشان کنند» یعنی چه نوعی مجازاتی؟
شلاق. اگر بیحجابها بدانند که شلاق در انتظارشان است، خودشان را اصلاح میکنند.
شلاق؟
بله، شلاق. شما چرا با شلاق زدن به بیحجابها مخالفید؟
شاید بهتر باشد که مشکلات را با راهحلی منطقی و مسالمتآمیز حل کرد.
کدام مسالمت؟ وقتی از عمد بیبندوباری به وجود میآورند و باعث میشوند پسرهای مردم منحرف شوند، نباید شلاق بخورند؟ من یک سیدی دارم که پسری میگوید با 2 میلیون تومان پیکان خریدم تا با سوار کردن دخترهای بیحجاب از آنها سوءاستفاده کنم. خب! باز هم میگویید شلاق بد است؟
اینکه یک پسر احتمالا بیمار تصمیم به ارتکاب جرم میگیرد، تقصیر دختران یا به قول شما بیحجابهاست؟ نمیفهم دلیل اصرار شما برای مخالفت چیست؟ واقعا چطور میتوانیم نسبت به این مساله بیتفاوت باشیم که دختران بیحجاب پسران را منحرف می کنند؟ وقتی دختری خودش را با رنگ و لعاب آنچنانی آرایش میکند، طبیعی است که مخالفان جنسی خود را وادار به انحراف میکند. به هر حال مردی که پول ندارد ازدواج کند، با دیدن چهرههای آرایشکرده تحریک به خطا میشود. حتی پیرمردها هم نمیتوانند خودشان را کنترل کنند، چه برسد به جوانان. در واقع باید گفت آنها تقوا ندارند و در خانوادهای سست بزرگ شدهاند. پایههای مذهبی سستی دارند و در خیابان جوانان را تحریک میکنند و به همین دلیل آنها را باید ادب کرد و تربیت. چطور میتوانیم در قبال آدمهایی که هیچچیزی را رعایت نمیکنند، سکوت کنیم و کاری انجام ندهیم؟
رامین
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 ساعت 05:06 ب.ظ
در پیوندی که سمت راست وبلاگ با میس شانزه لیزه هست ،سری به این وبلاگ بزنید و پستی سراسر حمله به آزادیهای یواشکی را بخوانید و افسوس بخورید به حال این ملت و مملکت ................ این آزادی های یواشکی یک حرکت درست بود ، یک حرکت انضمامی ِ مشخص که خانم جان حجابت را بردار ،خانم جان خودت به اختیار حجابت را بردار و این صحنه را برای ما بفرست ...میس شانزه لیزه ( یک آدمی در ردیف امثال صاحب وبلاگ و رها - ارزش ادبی نوشته های رها بسیار پایین تر از نوشته های صاحب وبلاگ هست -) داد سخن داده و به مسایل انتزاعی پرداخته که آقا ،ازادی روح مهم است و این اسارت است و ...( دوباره حکایت ِآدمهایی که روح مطلب را نمی فهند و به بیراهه می روند مثل دانشگاه آزاد ) و اتفاقا و دقیقا ما امروز به حرکت انضمامی ِ مشخص نیازمندیم نه سخنان انتزاعی ِ کشدار مثل آزادی ِ روح و ... امروز حرفهایمان باید مشخص و محکم و انضمامی و متعین باشد : حجاب را بردار و به خواسته ی خودت بردار و این دقیقا پاسخ به همان حکم شخص حاکم هست که : یا روسری یا توسری در ابتدای انقلاب ( همان روزها چپ های عزیز به زنانی که ایستادند در برابر حجاب اجباری پیام دادند امروز اولویت مبارزه با امپریالیزم است !!!! نه با حجاب ) و اتفاقا مبارزه ی واقعی : یک حرکت انضمامی ِ مشخص هست ،ایجاد یک حفره ی غیر قابل پر شدگی ،حجابم را نه به اجبار ( مدرنیسم پوشالی ی پهلوی ) که به اختیار بر می دارم (پیام مشخص لیبرالیزم و سکولاریزم ) و امثال پری و رها و میس عزیز همان چپ ها هستند که اولویت ها را نه در انضمام که در انتزاع شعاری ِ پوچ ِ در دوردست می بینند ------ آزادی ِ روح !!امپریالیزم !! درون ِازاد شده و ......!!!!!!!!! -------
تو مثل اینکه کار وبار دیگه ای نداری,خسته نشدی ؟
رامین
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 ساعت 05:24 ب.ظ
نمی دونم چرا افتادم روی دور نوشتن ، حکایتی شده اند این ایرانیها ،یارو آمده ادعا کرده پری جان پستهایت را می خوانم ،بیا بریم شمال !!!!دارم یک ساعت می خندم ، آقا جان !!! تو که پست ها را می خوانی ( فکر کنم مثل خواندن کامنت های من است توسط رها !!!!!!!!!!!!!! ) ، پری جان که بوسه و لب گرفتن از کسی که دوستش بوده برایش سخت بوده و پری جان که انگشت ( بگم شصت میگه سبابه ،بگم اشاره میگه شصت ) ،حالا یک انگشتی به چه کلفتی به پسرک نشستهِ در ماشین ِ چند صد میلیونی ، نشان داده !!!!!!!!!!! ( گویا قصد شاشیدن به روی پسرک نگون بخت هم داشته ) ، با تو بیاد شما ل !!!!!! راه حل پاتولوژی ِمصیبت ،اومدن شمال با تو هست ؟!!!! اینجوری پست ها رو خوندی !!!!!!!!!!!
رامین
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 ساعت 05:36 ب.ظ
ای در خویشتن مچاله شده ،ای خفه خون گرفته ،ای در خویشتن پیچیده شده ،قلم شیوای تو حیف است ،بر خویش نور امید را بتاب و بر خویش نهیب بزن و بنویس ،شاید تو نیز روزی برگزیده شوی ........... و روزی پیامی برای تو نیز نازل شود و مضمونش ،تکراری باشد و قسمی به قلم ،و تو صاحب این شیوایی ِ قلم ،حیف است که ننویسی ،پس بنویس ، عزیزم بنویس
رامین
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 ساعت 07:54 ب.ظ
روزی که خاطراتمان بر امید هایمان غلبه کند ، روزگار سقوطمان اغاز شده است .... کار و بار دیگری هست مهم تر از خوانش امیدهامان ؟ از نجات کلمه هامان از ابهامی انتزاعی ؟ کار و بار مهم تری هست از تقدیس حرکت های کوچک انضمامی ، از ازادی های یواشکی ؟ چه جای خستگی ست برای فریاد کشیدن در هزار توی استبداد ایرانی ؟ چه جای خستگی ست خواندن و خواندن و نوشتن و نوشتن برای نجات کلمات و مفاهیم از چنبره ی تفکرات انتزاعی ؟ چه جایی ست برای خستگی وقتی مفاهیم مقدسی را از زیر دست و پای پری و لیلی جان و رها و میس شانزه لیزه و شخص حاکم نجات می دهی ؟ ازادی یواشکی را ، زنان و دختران بوتاکسی را، کنترل جمعیت را !!!! چه خستگی ست در کنار دکتر پرتقالی ، درس پاتولوژی بگیری و راه حل مصیبت را در سفر به شمال با هم !!!! بیا بی ؟؟؟؟
مهربد
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 ساعت 04:09 ق.ظ
مدتها بود به دلیل پابین اومدن سطح نوشتهات به وبلاگت سر نزده بودم خانوم دکتر اما حالا که سر زدم نوشتهات توجه ام رو جلب نکرد بلکه این همه کامنت از اقای رامین نظرم رو جلب کرد. کامل نخوندم همه ی کامنتهاشو. یه جاهایی درست گفته ولی با لحن خیلی بد. معلومه که روحیه تهجامی داره. و به شدت علاقه مند به حرف زدنه.فکر میکردم دوره اینجور آدمها که حکم صادر میکنن و فقط فکر میکنن که خودشون درست میگن و برای اثبات گفته هاشون خودشون به در و دیوار میکوبند تموم شده البته این تعصب در ادمهای مذهبی و حکومتی هم هنوز دیده میشه. رامین عزیز به نظرم تو زندگی مدرن رو خوب نفهمیدی چون اگه فهمیده بودی میدونستی که حق نداری به ادمها توهین کنی و هم اینکه حق نداری ادمها رو قضاوت کنی و حکم قطعی صادر کنی که اونها اشتباه میکنن و تو راست میگی. و در پایان اینکه دوست عزیز به قول استاد سخن سعدی:( به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست) سعی کن بیشتر از اون که حرف میزنی عمل کنی.
اینکه سطح چرت و پرت های یک آدم بدحال پایین باشه اصلن به شما ارتباطی نداره, من به مزاحمت آدم هایی که حس حقارت دارند سالهاست عادت کرده ام ,
رامین
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 ساعت 03:49 ب.ظ
1- سطح نوشته های صاحب وبلاگ پایین اومده چون کمتر می خونه و مطالعه اش کم شده ،قول میده بیشتر بخونه برای اینکه قلمش حیفه از دست بره !!! 2-من به شدت علاقمند به حرف زدن هستم ،5 سالی هست حرف نزده ام 3-با دقت کامنتها رو نمی خونی ، من حکم صادر نکردم تنها گفتم نگاه به زنان و دختران بوتاکسی ،نگاه به دانشگاه آزاد ، نگاه به درس خوانده ی دانشگاه دولتی و نگاه به آزادی یواشکی می تواند جور دیگری باشد ( حکم صادر نشده است !!!!!!) 4- اتفاقا ، استبداد ریشه دار تر از این حرفهاست که در آدمهای مذهبی و حکومتی دیده شود ( همین نوشته ی تو ، رنگ و بوی استبدادی دارد ) ... میس شانزه لیزه ،آزادی های یواشکی را به شدت مورد حمله قرار داده و دقیقا الهام چرخنده (بازیگر شیفته ی ولایت ) جدیدا در نامه ای ،مسیح علی نژاد را برای این منظور نواخته !!!!!!!!!!! 5- چون با دقت پست ها رو نخوندی و کامنت های دوستان رو نخوندی ،قضاوت بی معنا در خصوص توهین کرده ای 6-شما با دلیل اثبات کن که من اشتباه می گویم و دوستان درست !!!!!!!!!!! ( مشخصا در خصوص مصداق های انضمامی مورد بحث ، نه کلمات کشدار توی هوا ) 7- در خصوص عمل کردن ،بیشتر از حرف زدن ،انقدر این جمله بی معنا و پرت و پلا و کلیشه ای ست که پاسخی ندارد ..... ( مثل اینکه به محمود دولت آبادی بگویی 15 سال کلیدر را نوشتی ، سعی می کردی می رفتی توی کوههای خراسان می جنگیدی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ) 8- عزیزم ، تو که زندگی مدرن را فهمیده ای لطفا کامنت های من رو به صورت مدرن نقد کن ، تا مدرنیته را ترویج کنی و مرا نیز قدری بیاموزی !!!!!!!!!!!! 9- خانم دکتر قول داده ،هر چه زودتر از مچاله شدگی در بیاد و یک پست قشنگ بنویسه
به گزارش خبرگزاری تسنیم، الهام چرخنده، بازیگر سینمای ایران در نامهای به مسیح علینژاد، خبرنگار bbc نسبت به برخی مواضع اخیر او مطالبی بیان کرده است، این نامه بهشرح ذیل است:
این نامش شیر زنی نیست، این نامش مبارزه نیست، این نامش جهاد نیست. فقط یک دسیسه و فریاد است که مطمئنم از سینه تو نیست. از دهان بدبو، بدطینت و بددل دشمنان دین و اخلاق و خانواده و مذهب است.
زن...
تو نامت مسیح نیست! نامت معصومه است و فامیل تو بیانگر تمام نوشته من.
تو معصومه علینژاد هستی ... چه زیباست که بیاجازه از سوی بانوان عفیف ایرانی ملعبهای نباشی جغجغهگونه بر دست تریبونهای مخفی و زیرزمینی بیدینی و ریشه دور از وطن و آئینمان.
معصومه!
تو فرزند ایرانزمین در تیررس سخره نامردانی هستی که تو را تا دیروز زن مسلمان میدانستند... خودت را شاید قلمت را و ایکاش باورت را... هنوز هم دیر نیست که بدانی زنان ایرانی ما چه مسلمان و چه غیرمسلمان همیشه تمام زیبائیشان به نجابت و غیردسترس بودن قامت و دل و باورشان بوده است.
زن عفیف ایرانی همانانی هستند که مادران قانع و فداکار و مهربان و نجیب و فعال و باایمان فرزندانشان میباشند. میشناسم همسر شهیدی از هموطنان آشوری را که با داشتن مدرک تحصیل فوقلیسانس پرستاری، سال 57 از ایران نرفته چرا که خود را یک ایرانی باغیرت میداند و بر این مهم پابرجاست که هر اتفاقی در ایران بیفتد همه ایرانی هستیم و باید از ناموس وطن، ناموس خاک و ناموس مرز دفاع کنیم.
آزادی یواشکی تو؛ اشکهای یواشکی مادری را که میترسد فرزند خردسالش بفهمد پدرش شهید شده نادیده میگیرد، آزادی یواشکی تو؛ خونهای یواشکیای را که از شهیدی آرامآرام پشت خاکریز و در حسرت دیدن فرزند 2سالهاش میریخت نادیده میگیرد.
آزادی یواشکی تو؛ دردهای جانبازی را که 30 سال است با دستگاه نفس میکشد نادیده میگیرد. آزادی یواشکی تو؛ غمهای مادری را که هنوز در روستا مجنونوار عکس فرزند شهیدش را در دست دارد و چشمان یعقوبوارش به جاده، تا اینکه شاید فرزندش از راه بیاید نادیده میگیرد.
آزادی یواشکی تو؛ استخوانهای شهیدی را که برای مادری بعد از گذشت چندین سال میآورند نادیده میگیرد. به کجا میروی؟ بیهویتی، بیایمانی و بیعفتی تمام آرزویی است که برای خاتون ایرانزمین نذر کردی؟! معصومه کجا و چگونه در این مرز و بوم نفس کشیدهای و قد کشیدهای، چگونه این ارزشهای بزرگ انسانی برای تو ضدارزش شد؟!
تأسفم برای توست؛ چرا که نمیدانی برای زنان و مردم و همکارانت موجودی غیرقابل اعتماد و احترامی! چرا که ابتدا خیانت کردی بر دین خود، بر کشور و خواهران خودت، تصویری از زنان و ناموس شیعه را تو به دیده نامحرمان دادی، کاش میشد خواهرانه سیلی به صورتت میزدم تا از خوابی که بهناچار در آن رفتهای بیرون آیی. زمانی که در کشور مالزی بودم عکس نیمهعریان بازیگر زن خودفروخته (گلشیفته فراهانی) منتشر شد، زنان چینی و مالایی و هندی با ننگ و خجالت و سؤال این فیلم را دست به دست میکردند.
این نامش شیرزنی نیست، این نامش مبارزه نیست، این نامش جهاد نیست. فقط یک دسیسه و فریاد است که مطمئنم از سینه تو نیست. از دهان بدبو، بدطینت و بددل دشمنان دین و اخلاق و خانواده و مذهب است.
خواهرانم، دختران ایرانزمین!
آبجیهای گلم... حجاب همچون صندوقچه قیمتی است که وجود گرانقدر و دُرّ نایاب وجودتان را در خود نگه میدارد. نجابت تمام عنصر زیبایی زن ایرانی است که همیشه برای تمام مردان دنیا دستنیافتنی بوده. درّ گرانبهای قامت سروگونهتان را حراج نکنید بهمفت. بگذارید بچههای شما، همسران شما به پاکدامنی و عفت شما ببالند و تکیه کنند.
به نوشتهام که در تنهایی و پرش از بغض نوشته شده فکر کنید.
منم یه جاییام تو همین کشور و یک روسری رنگی آراسته به خطوط فارسی بر سرم، من یک زن مسلمانی ایرانیام.
الهام چرخنده
رامین
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 ساعت 11:12 ب.ظ
و دقیقا امروز ما به کسانی نیاز داریم که ازادی های انضمامی را فریاد بزنند : می خواهم ارایش کنم ، می خواهم وسط خیابان حجابم را بردارم ، می خواهم جلوی دوربین نیمه عریان شوم ، می خواهم وسط خیابان کیان پارس لاس بزنم با جنس مخالف ..... و دقیقا امروز به کسانی با حرفهای کشدار بی معنا که ازادی های انتزاعی را فریاد می زنند نیاز نداریم ، به خانم دکتر مقنعه زده ، به رها با ۴۰ تن زباله ی بی مصرف از رسوبات ذهن ، به میس عزیز شانزه لیزه که ازادی ی روح می خواهد و به دانش اموخته ی حقوق دانشگاه سراسری که غایت زندگی اش ۲ بچه در ۲ سال است ،،،،،،،
عزیزم تو در وبلاگی که از چشمت افتاده کامنت میذاری ، اونوقت به من حق نمی دی در وبلاگی کهtنقد می کنم مطلب بنویسم !!!؟؟؟ بکت عزیز ، اگر چند باری "" در انتظار گودو "" را بخوانی و وقتت را صرف خواندن احوالات بکت با ترجمه ی پدر چپ نو " مراد فرهاد پور "" بنمایی ، وقت عزیزت رو در پاسی از نیمه شب برای این مهمل پرسیدن ها تلف نمی کنی جانم !!!!! فکر کنم از نظر پاتولوژی بد نیست با دکتر پرتقالی یک سفر بروی شمال
رامین
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 ساعت 11:40 ب.ظ
لطفا t انگلیسی رو که اشتباه تایپ کردم حذف کن ، با سپاس ( لزومی به انتشار این کامنت نیست لطفا منتشر نکن ، خطای تایپی بود )
میم ت
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 ساعت 05:31 ق.ظ
لطفا کمنت اضافه ندهید. پری نکنه ازین جا رفتی بیخبر؟
دنیا
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 ساعت 04:42 ب.ظ
آقا رامین اگر خیلی علاقه به صحبت کردن دارید چرا تو وبلاگ خودتون نظراتتون رو نمینویسید؟ میشد یک پست مفصل در نقد نوشته های پری بنویسید تا همه یک جا منظم و منسجم باشند(نه این که بریده بریده و در کامنت های مختلف بیایند) تا همگی از در و گوهر فشانی شما لذت ببریم و استفاده کنیم مطمئنا انسانی با قلم گیرای شما و با سطح معلومات و فهم بالای شما شما جایی برای نوشتن دارد. یا این که وبلاگ دارد و نمیخواد لینکشو به بقیه اعلام کنه؟ شما واقعا یک نابغه هستید. شما بی نظیرید.
رامین
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 ساعت 04:49 ب.ظ
حیف است در این لحظه های غم افزای رقت انگیز ، که صاحب وبلاگ در خویشتن پیچیده شده ، حسن ختام کامنتهای من ، معرفی ی یک کتاب نباشد ،،، مدرنیسم پوشالی ی از درون تهی شده ی پهلوی که تلاشی صادقانه ولیکن نومیدانه و بی نتیجه برای مدرن کردن ظاهر ایرانی داشت ، پایانی غم انگیز داشت ، ابراهیم گلستان ( که داستانهای کوتاه درخشانی دارد ) سالهایی قبل از ۵۷ ، این سرنوشت محتوم را پیش گویی نمود : اسرار گنج دره جنی ....... یک پیش گویی پیامبر گونه از قصه ی شخص اول مملکت و مدرنیسم مستبدانه ی توخالی ......
خوششم نمیاد دیگه مزاحم شی, امکان داره رفتار زشتی باهات بشه , و البت فکر نکن اهمیتی داره مزاحمت ها و نوشته هات , بهتره وقتتو جاهای بهتری صرف کنی. این آخرین تذکره
kasrZ
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 ساعت 05:31 ب.ظ
Pary in mozahemi ke kament chert mide ,hatman ye kutuleye daneshgah azadiie ke ba neveshtehaye to tahghir shide. Age toro mishnakht dochare tavahome tohin nemishod To ham ke be tokhmet nist
یکی از مشهورترین مغالطه های تاریخی ، مغلطه ی حمله به شخص به جای نقد عقاید و دیدگاه های شخص است ... برای مثال وقتی صحبت از احمد شاملو می شود و بررسی شعرش ، کسرا جان می گوید : همان کوتوله ی اخلاقی که ۴ تا زن داشت !!!!! و یا وقتی می خواهند بازی ی خسرو شکیبایی را بررسی کنند ، کسرا جان می گوید : همان کوتوله ی بی اراده که معتاد بود !!!! وقتی می خواهند ...... مغالطه ی مذکور توسط کوتوله هایی چون کسرا جان صورت می پذیرد که : درست مطلب را نمی خوانند !!! درک درستی از مطلب ندارند!!!! توان و قدرت و احاطه ی کافی برای بحث در خصوص مطلب را ندارند !!!! و دقیقا اولین ویژگی ی این کوتوله های پاچه خوار ، مغلطه ی حمله به شخص است !!!!
عزیزم ، هر چند کامنت تو ، مدح شبیه ذم است ، اما از اینکه حس جاه طلبی و خود شیفتگی ی مرا ارضا کرده ای تشکر می کنم ، عزیزم چه قدر به این تعاریف نیاز داشتم ، درونم بی تاب بود برای این توجهات ، مسرورم کردی ..... عزیزم قصد من نقد کسی نیست ، قصد من تاکید بر این موضوع است که نگاه دیگری هم به مسایل می توان داشت !! به پدیده های پیرامونی یکسویه ننگریم ،، به دنبال کلمات کشدار انتزاعی مانند انسان حکیم !! ازادی ی روح !! ، حس درونی !!! نباشیم بلکه کلمات متعین ، مشخص ، و انضمامی و مصداقی را به کار بریم ..... وقتی بزرگواری می فرماید : برق را مجانی می کنیم ( انتزاعی ) باید بپرسیم : برق تک فاز یا برق سه فاز ؟ ده امپر یا پنجاه امپر ؟ با عدد و رقم بپرسیم در حال حاضر برق تولیدی کفاف می دهد یا واردات برق داریم ( انضمامی ) ...... عزیزم تو تنها کسی هستی که تللش صادقانه ای برای شناخت من نموده ای ، مانند تلاش صادقانه ی رها و کسرا و دکتر پرتقالی در شناخت عمیق پری
عزیزم ! یکی دیگر از مزخرفات انتزاعی ، کامنت های مهر بد است ، چرا ؟ راه افتاده اینجا با کلمات کشدار تو خالی ( انتزاعی ) که پری جان سطح نوشته هایت امده پایین !! هی تکرار !!!! یکی نیست بگه اولا تو خودت نوبل ادبیات بردی یا توهم زدی که سطح تعیین می کنی ؟ مشخص و معین سطح کجاست ؟ کدام پست مشخصاً سطح بالایی داره ؟ ملاک تو چیست ؟ معیار کدام است ؟ ( انضمامی ) تو که توهم زدی سطح نوشته ی چه کسی رو بالا می دونی و مقایسه بر اساس چه فکت های مشخصی ست ؟ از روی باد معده ، سطح تععیین نمی کنند اقا جان
سلام پری خانوم من تازه وبلاگ شما رو اتفاقی پیدا کردم خیلی قشنگ مینویسی با اینکه من اصلااااااااااااا از نوشتن سر در نمیارم و هیچ وقت هم نتونستم بنویسم از نوشته هات خوشم اومد یه کوچولو هم شبیه همیم
در جواب رامین فقط اکتفا میکنم به جمله ای از صادق خان هدایت توی کتاب علویه خانوم.که میگه:( اونی که به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود) بدرود کلاغ(رامین) جان.
میله بدون پرچم ،وبلاگی دارد که به معرفی ی 1001 رمان برتر که باید قبل از مرگش بخواند و بعد بمیرد ،اشاره می کند ... در پست آخرین اش بعد از شرحی مفصل از دستشویی رفتن و بالش زیر سر نهادن و نیامدن الهام یا الهه یادم نیست ، با قلمی که نشانی ندارد از خواندن بالای 100 رمان معروف ، از خواننده می خواهد نقد پل استر را بخواند !!! عزیزم این چه خواندنی هست بالای 100 رمان خوانده ای ، نه تاثیری در قلم داشته ، نه یک نقد معقولی از رمان خوانده شده داری و دست آخر حواله داده ای به پل استر !!! آدم می رود یک رمان درست را 2 بار می خواند ،خوشه های خشم را ، مرشد و مارگریتا را ، کلیدر را ،کوری را ،،، چه اصراری ست 1001 رمان را قبل از مرگ بخوانی و نتیجه اش این قلم باشد و این نقد مفتضحانه و ... ( خداییش 100 رحمت به همین پری جان )
حکایتی ست از عبید زاکانی ، وصف حال مهر بد عزیز که آه کشیده و نعره زده از جفای روزگار و کسرا جان که آه عاشقانه برای مهر بد بر کشیده و اظهار شادمانی کرده : .......... زنی درمجلس وعظ به پهلوی معشوق خود افتاد. واعظ صفت پر جبرئیل می کرد. زن در میانة کار گوشة چادر را به زانوی معشوق افکند. دست بر کیر او بزد. چون خاسته دید، بیخود نعره بزد. واعظ را خوش آمد و گفت: ای عاشقة صادقه، پر جبرئیل بر جانت رسید یا بر دلت که چنین آهی عاشقانه ازنهادت بیرون آمد. گفت: من پر جبرئیل نمی دانم که به دلم رسید یا به جان. ناگاه بوق اسرافیل به دستم رسید که این آه بی اختیار از من به در آمد. * ما وعظ از پر جبراییل می کردیم و دست دوستان به بوق اسرافیل خورده
رامین
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 ساعت 08:30 ق.ظ
امروز ، انگار این کتابچه ی تاریخ آزادی خواهی ی این ملت ، بی برگ است ، تقویم انگار ، منجمد شده است امروز ، امروز تمامی ِ تاریخ معاصر ، انگار در قابی به دیوار ِحافظه ، تصویر می شود اینجا ، انگار نعش میرزا رضای کرمانی ست در میدان توپخانه که پرسیدند : چه ظلم دیدی از شاه شهید که چنین کردی ؟ گفت : چه ظلمها که ندیدم !! ، انگار باغ اعتضادیه ی تبریز است - زیر درخت نسترن - سرهای بریده ی احمد روحی و خبیرالملک و آقاخان کرمانی !! ، انگار میدان باغشاه است که شکم دریده اند از جهانگیر خان صور اسرافیل !! انگار همه در این قاب ،امروز تصویر شده اند ،انگار میرزاده ی عشقی ست تپیده در خون در حوض ِ حیاط ِ خانه اش ،انگار تن نحیف ِ در تب سوخته ی تقی ارانی ست به زندان ِ قصر ،انگار لبهای به هم دوخته ی فرخی ِ یزدی ست ، انگار عاشورای آزادی ست ، نینوای روشنفکری ست امروز !!! امروز تقویم ورق نمی خورد برای قلب تپنده ی آزادی خواهی !! روز منحوسی ست امروز ....کودتای 28 مرداد ، سرنگونی ِ غایت ِ وطن پرستی ، محمد مصدق
دختر دیروز
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 ساعت 12:02 ب.ظ
به جناب رامین پیشنهاد میکنم خودشون بلاگ بذارن و دانستها و معلومات خواندنی و جالب خودشونو اونجا بنویسند .اینجوری هم مخاطب خودشونو پیدا میکنند و هم جواب منتقدان رو میدهند و فکر میکنم تالار گفتگوی جذابی هم بشه ... این روشی که اقارامین پیش گرفته اند به نظر من برای شعور و شخصیت خودشون خوب نیست و بعضی از مخاطبان رو وادار میکنه که چیزهایی بگن که تحقیر کننده ست و توهین امیزه ... حیفه که ادم اینهمه اهل کتاب باشه و حضور ذهن قوی و درک بالایی از پیرامونش داشته باشه و بعد بیاد خودشو در معرض نقدهای تحقیرامیز قرار بده ..من برای خودشون میگم و گرنه من نه ایشون رو میشناسم و نه ازشون دفاع میکنم ...چه بسا انتظار هم دارم بیان اینجا نظر منو بخونن و باز کلی لیچار هم حواله ی من کنند و مرا به باد انتقادهای تند و تیز خودشون بگیرند ولی من واقعا دلم به حال اینهمه معلومات و اطلاعاتی که میشه خیلی موثرتر و مفیدتر و جامع تر استفاده کرد میسوزه...
دیو سیاه دربند آسان رهید وبگریخت رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید زاینده رودخشکید زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به داد خواهی فریادمان بلند است اما چه سود که اینجا نوشیروان ندارد
سرخ وسپید وسبزست این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد» سیمین بهبهانی
رامین
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 ساعت 03:07 ب.ظ
جه باک ! نام خیابانی را به نامت نمی نهند ، بیمارستانی را به نامت سر برگ نمی نویسند ، جمله ای از تو در هیچ کتاب درسی نیست آنجا که گفته بودی " خدا لعنت کند کسی را که از من مجسمه بسازد " ، چه باک ! نامی نمی نهند از تو بر چاههای نفت ، انگار از لحظه ای که مته ی حفاری ِ مستر رینولدز انگلیسی در مسجد سلیمان به نفت رسید تا این لحظه که مته غارت نفت به عمق رسیده است ، انگار همه عمد دارند به فراموشیت ، اما چه باک از این همه به عمد فراموش کردن هات ، وقتی به سینه نام تو حک شده ست امروز ! وقتی که قلب می تپد از برای تو امروز ! وقتی که نامت بر قلبهاست ، بر تابلوی تمامی شفا خانه هایی که نسخه ی آزادی می پیچند ! انگار تمام نمی شوی ، تو ! سر فصل کتاب ناتمام آزادی شده ای در این ماتم سرای استبداد انگار ! نامت متبرک : محمد مصدق
وقت وبلاگهای کلاسیک گذشته است ، زمان کامنت های کوچک است ، گاهی اوقات انسانها تمامی ی خورشید را نمی بینند اما ، ذره ای نور که می تابد به درون از روزنه ای باریک را به تماشا می نشینند ، رقص ذرات نور از میان در چوبی ی قدیمی به درون زیرزمین نمور تاریک تار عنکبوت بسته ، به دل بیشتر می نشیند تا قرص خورشید در نیمروز اسمان کویر !!! وقتی نداریم برای ۵ جلد کتاب ، برای ۱۰ جلد رمان ، وقت کوتاهی داریم برای یک نوشته شاید ، یک عکس ، یک کاریکاتور ، یک کامنت کوچک ، اخرین پست پری یک جمله شده ، به همین کوتاهی !!! یک کامنت برای پیشوایم مصدق کافی ست تا وبلاگی که هر روز از مصدق بنویسد !!! یک شعر از سیمین قهرمان کافی ست تا وبلاگی که زندگی نامه می نویسد برای نازنین !!! تو ! دختر دیروز ، مهربانانه ترین کلمات را به من بخشیدی !
آخیششششششششششششششششششش خیلی وقت بود نخونده بودمت. قدر سه چهار پست و حالم جا اومد. بین خودمون باشه دلم برای بددهنی هایت تنگ شده بود. فحشهایی که خیلی وقتها دلم می خواهد بدهم اما جسارت تورا ندارم! بین خودمان باشد فحش زیاد می دهم اما یک جورایی در تنهایی. به قیافه اتو کشیده ام دلبستگی خاصی دارم که کمتر کسی را اجازه می دهم غیر آن را ببیند. یه جورایی مثل اسکارلت , حس خوبی پیدا می کنم که در تنهایی دلم فکر کنم این همانی است که مادرم برای آن بودن تربیتم کرد...
فرارو- 61 سال پیش در چنین روزی سازمان مخفی اطلاعات انگلیس و آژانس اطلاعات مرکزی امریکا با کمک عوامل داخلی طرفدار محمدرضا پهلوی کودتایی علیه نخست وزیر وقت ایران برنامه ریزی و اجرا کردند که برای چند دهه جنبش عدالت و استقلال خواهی در ایران را به تعویق انداخت.
به گزارش سرویس عکس و تاریخ فرارو، در 28 مرداد سال 1332 کیم روزولت مامور مخفی اداره اطلاعات امریکا سیا نقشه کودتایی که با همکاری اداره اطلاعات مخفی انگلیس و جمعی از افسران مخالف دولت و عوامل محمدرضا پهلوی طرح ریزی کرده بود را به اجرا در آورد و دولت مصدق که برای ملی کردن صنعت نفت حاضر به سازش با انگلیس نشده بود را از قدرت ساقط کرد.
آیدین سیارسریع در روزنامه شهروند نوشت: رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا خبر داده که در طرح سالمسازی دریا در تابستان ٩٣، ٧٢٢ هنجارشکن دستگیر شدهاند. در همین رابطه مصاحبهای با یک هنجارشکن انجام دادهایم و امیدواریم در پرتو این مصاحبه مردم با ذات پلید این موجودات بیشتر آشنا شوند.
ما: اول از همه خودتان را معرفی کنید. هنجارشکن: هنجارشکن دریاها هستم. در خدمت شما.
ما: بسیار خب. در همین ابتدا کمی از خودت و جنایاتی که تا الان مرتکب شدهای بگو تا مردم با ذات پلیدت بیشتر آشنا بشن. هنجارشکن: من فقط هنجارشکن نیستم، من فیلترشکن هم هستم. ولی اونور دست زیاد شده، دیگه تابستونها میایم هنجارشکنی.
ما: دقیقا در این هنجارشکنیها دست به چه اقدامات شنیعی میزنید؟ هنجارشکن: با اینکه یک هنجارشکن هستم ولی خودم روم نمیشه بگم.
ما: تو بگو ما سانسور میکنیم. هنجارشکن: چی بگم دیگه... لخت میشدیم میرفتیم تو آب.
ما: لابد شنا هم میکردید! هنجارشکن: متاسفانه بله. همونطور که میدونید به تازگی با دعای خیر مردم و همت مسئولان طرح تفکیک جنسیتی در دنیای زیر آب هم اجرا شده است. یعنی الان عروس دریایی، شقایق دریایی، مرجان و امثالهم یک طرفند و اصغر آقای دریایی، باب اسفنجی، پاتریک و حتی چند تا سوپرمارکت دریانی در طرف دیگر قرار دارند. ما هنجارشکنان با توجه به حساسیت مسئولان و موجودات دلسوز و متعهد زیر آب، به طرف زنانه میرفتیم و سعی میکردیم با ایجاد لرزش در قلوب موجودات مونث دریایی به اهداف شوم خود دست پیدا کنیم.
ما (رو به دوربین): بینندگان عزیز واقعا بیخود نیست که این همه انتقاد به وزیر ارشاد مطرح است. شما ببینید در این کشور چه اتفاقاتی میافتد و چه هنجارهایی شکسته میشود و دولت در مقابل اینها سکوت کرده. (رو به هنجارشکن) خب! ساکت نباش. از بقیه اقداماتت هم رونمایی کن. هنجارشکن: اقدامات که زیاده. مثلا یکیش این بود که ما تو ماشین آهنگ میذاشتیم و صداش رو هم بلند میکردیم.
ما: با چه هدفی؟ هنجارشکن: شادی مردم.
ما: نه، هدف اصلیت! هنجارشکن: ترویج گفتمان اومانیستی و حمایت از برخی مراکز معلومالحال نشر کتاب.
ما: چطور با پخش موسیقیهای غیرمجاز و غیراخلاقی اقدام به حمایت از برخی مراکز معلومالحال نشر کتاب میکردید؟ هنجارشکن: در آهنگی که پخش میشد خواننده میگفت: آخ ببین عشوههامو، چند تا از اون «چشمه»هامو!
ما: شما بهعنوان هنجارشکن دریاها، آیا لب ساحل هم میرفتید؟ هنجارشکن: بله اصلا یکی از اماکنی که غرب اصرار داشت که ما بریم نه چشم، نه گوش، نه گردن بلکه همین لب ساحل بود. بهطور مثال اگر به اثنی عشر ساحل میرفتیم غرب به ما هیچی نمیداد.
ما: بفرمایید الان با طرح سالمسازی دریا شما آدم شدین یا نه؟ هنجارشکن: بله من الان در عمق وجودم سالمسازی رو حس میکنم.
مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی با حضور جمعی از مردم و هنرمندان در تالار وحدت در حالی برگزار شد که شرکت کنندگان در این مراسم با امتناع از خواست مجری این برنامه برای حفظ حرمت شرعی مراسم تشییع و فرستادن صلوات و قرائت فاتحه، در حرکتی عجب تنها باکف زدن و نیز بیان عبارت «درود بر سیمین بهبهانی» پیکر وی را به سمت بهشت زهرا مشایعت کردند!
پیکر سیمین بهبهانی در حالی از تالار وحدت به سمت بهشت زهرا تشییع شد که جمعیت حاضر علیرغم تاکید و درخواست چندین باره عباس سجادی مجری مراسم، به جای بیان عبارت مرسوم در مراسم تشییع همانند «لاالله الا الله» و نیز قرائت فاتحه به بیان عباراتی چون «درود بر سیمین بهبهانی» و «سیمین بهبهانی در قلب ما میمانی» بسنده کرده و در حین مراسم تشییع نیز به خوانش سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر» پرداختند.
دیروز بسیاری آمده بودند تا گواهی دهند روان سیمین بهبهانی آرامشی عمیق تر خواهد یافت با سرود ِ ای ایران ! ای مرز پر گهر ! تا سنت مرسوم صلوات .. دیروز انگار بسیاری آمده بودند تا شهادت دهند همچون فروغ ،سیمین نیز عاقبت به خیر شد !! .. دیروز انگار بسیاری آمده بودند تا پیکرش را ، یک متر و هفتاد صدم گورش را به خاک وطنش بدرقه باشند انگار ... هر چند رفتنی تراژیک همچون فروغ نداشت ، هر چند تالار وحدت زیبایی ِ ظهیر الدوله را نداشت ، هر چند برف نمی بارید دیروز و ابراهیم گلستانی نبود برای مکاشفه ای عاشقانه ، لیکن میان آفتاب تبدار ، بسیاری آمده بودند برای آغازی دوباره پس از خزان ِ این سالیان
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد زمن نشانه من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، تو ... پای تا سر تو
زندگی گر هزارباره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن ...
زیباست ...
" فروغ فرخزاد "
کتابی ست به نام خاطرات تاج السلطنه ، نمی دونم قبل از انقلاب 57 چاپ شده یا نه ،در دسترس من چاپ 62 هست ،یک زن در میانه ی مهم ترین تلاطم جامعه ی ایران یعنی مشروطیت ، یک زن در مهم ترین توفان تاریخ ایران ، چاپهای بعدی را نمی دانم هست یا نیست ، سانسور شده است یا نه ،اگر چاپ قبل از 57 هست بخوانیدش ، اگر نیست 62 (( این هم طنز بدیعی هست ،یک انقلابی شده علیه سانسور ،یک فریادی شده علیه استبداد ،، حالا دغدغه و توصیه این است : چاپ قبل از 57 را بخوانید ،اگر نیست با اندکی تردید !! 62 را بخوانید )).... حالا آدم اینجا یقه درانی های ندیمان استبداد را که می بیند ، احساس می کند هر روز هم این مملکت انقلاب بشود ،راه به جایی نمی برد !!!
نمی دانم چرا اسماعیل فصیح را هیچ گاه نتوانستم جدی بگیرم ، نه شراب خام که گویا چندین سال است ممنوع هست نه ثریا در اغما که کتابفروش ها تعریف می کردند و هیچ نبود ( بگذریم از نام کتاب که برای من همیشه ثریا ،نامی نوستالژیک است از ملکه ی بسیار زیبای با چشمهای زمردین دربار پهلوی ) و نه بسیاری دیگر که در میانه ی راه ،خواندنشان را رها می کردم ... اما این روزها که در میان نوشته های صاحب وبلاگ بودم و یاد جنگ و بچه های مانده از خاطرات جنگ و این حرفها ... یادم آمد به شاهکار اسماعیل فصیح که انگار یک معجزه بوده در میان این همه نا معجزاتش ... زمستان 62 ...یکسره می خوانیش ، انگار کتاب از دستت نمی افتد ( کتاب سال 66 چاپ شد ، ممنوع شد ، نایاب شد ،دوران خیمه شب بازی خاتمی باز چاپ شد - نمی دانم سانسور شد یا نه - با این فضای نوشته های صاحب وبلاگ ، حتما بخوانیدش
و اما لیلی ، لیلی جان
در ادامه ی تفسیر غیر منطقی ی صاحب قلم از دانشگاه آزاد ، لیلی ، لیلی جان که حقوق خوانده از دانشگاه سراسری ،از دانشگاه آبرومند ، در زمانی هم امر خواندن اتفاق افتاده که هنوز دانشگاه آزاد به تعبیر ایشان گه نزده بوده به رشته ی حقوق ... در این سالها کدام مقاله ی آبرومند ارایه کرده ؟!! کدام رساله ی حقوقی گذشتگان را تقریر کرده ، وکالت کدام بخت برگشته ای را به عهده گرفته ؟کدام مقاله در دفاع از حقوق زنان و انتقاد از قانون ارث و دیه ی زنان و ... نگاشته ؟؟ .... لیلی ، لیلی جان در امر مبارکِ تولید مثل ، همت نموده و چون اولی دختر بوده ، تلاش برای پسر دار شدن ، کار را در عرض 2 سال و فقط 2 سال به دومی کشانده !!!و دقیقا شخص حقوق خوانده ی دانشگاه دولتی ،در راستای منویات شخص حاکم ( که این روزها عجیب از تکثیر جمعیت دفاع می کنند و تنها تصمیم گیری ِ اشتباه شان را در تمامی این سالها !!!! جلوگیری از افزایش جمعیت دانسته اند ) حرکت نموده است و پیشرفتی خارق العاده داشته !!!!!!!!!!! ((((( قصدم تعرض به زندگی ی شخصی ی این آدم نیست ، قصدم نشان دادن مسیر عملکردی و توان بالفعل یک فارغ التحصیل دانشگاه دولتی ست ))))
نویسنده وبلاگ امروز پستی گذاشته است به این مضمون : ......برای آدماییکه یهو توی خودشون مچاله میشن , و خفه خون میگیرن , نگران باشید لطفا... و امروز من نه برای این آدمها که برای همه ی عزیزان هموطنم که در سقوط جانکاه هواپیما در هم مچاله شدند ، مچاله شده ام و برای کودکانی که متاع کاسبان تحریم شده اند و جان باختند و جان خواهند باخت مچاله شده ام و امروز که بعد از شوق ابتدای روز و اشتیاق میانه ی روز ، این خبر هولناک را شنیدم ، مچاله شده ام ... انگار دیگر وقتی برای نگران شدن نیست ،انگار دیگر واژه ی محترمانه ی لطفا به کار نمی آید اینجا ، گویی یک بار هم که نویسنده ی وبلاگ تلاشی صادقانه نموده تا مودب باشد ،فجایع سهمگین تر اند از این احترامها ... باید گفت نه لطفا که حتما ..... یک کسی نیست فریاد بزند به این همه مصیبت که تمامی ندارد توی این ماتمکده ، یک نفر انگار نیست فحش خوار مادر بدهد به این فضای سهمگین اندوه ، ،،، برای آدمهاییکه نه یکهو ، که سالیانی ست توی خودشان مچاله شده اندو خفه خون گرفته اند و برای یک ملتی که ساکت است زیر بار این همه مصیبت ،که حتی دیگر اشک هم نمی ریزد و اشک که نریزد یعنی آغاز بی تفاوتی ، چه نسخه ای می توان پیچید ؟!!! نگران باشید ،لطفا .. انگار خیلی متمدنانه ، خیلی محترمانه ، بگذار بگویم خیلی بی معناست انگار ...............
آخه میترسم حالتو بپرسم فحشم بدی یا بگی به تو چه یا اصلا بگی تو دیگه کی هستی بابا،یا خیلی محترمانه بهم بگی تو هم مثل بقیه کاری از دستت بر نمیاد
اینا حرفایی که آدمای مچاله بهم گفتن
وبلاگ پری که بعد از انتشار اون مطلب بسییییییار مشابه با وبلاگ زیتا از چشمم افتاد و زیاد نمیخونمش
اما شهوت کلام و حرف زدن این آقا رامین هم برام واقعا قابل درک نیست
یه آدم وقتی میتونه در وبلاگی که مورد نقدش بوده اینهمه وقت و حرف صرف کنه تو وبلاگای مورد علاقه اش چه کار میکنه؟
سلام. پستهایت را می خوانم. حس نرسیدن به آنچه در مسیر رسیدن بودی به آنها... لحن اعتراض ... راستش هیچ کسی منکر شرایط پاتولوژیک نیست فقط نوع برخورد فرق می کنه. در پستهایت خواندم که دلت سفر می خواهد اگر شمال و کوهستان جزوش باشد من با کمال میل پذیرایت هستم پری
(( این مصاحبه بعد از نوشته های من هست !!! ))
حجتالاسلام و المسلمین جعفر شجونی میگوید: لباسهای تنگ و کوتاه و آرایشهای آنچنانی نوعی لجبازی با نظام است. دقیقا به همین دلیل باید بگیرندشان و با شدیدترین مجازات ادبشان کنند.
گفتوگوی مجله «تماشاگران» با حجتالاسلام و المسلمین جعفر شجونی در پی میآید:
در جامعه حجاب یا بدحجابی همچنان یک مسئله است ؟
خب! میخواهید نباشد؟ مسالهای که به دین و ناموس و آبروی خانوادهها ربط دارد، مساله مهمی است و باید هر چه زودتر راهی پیدا کرد تا این مشکل حل شود. یعنی شما منظورتان این است که نوع پوشش خانمها مهم نیست؟
من چنین منظوری نداشتم. نظر شما درباره نوع پوشش خانمها چیست؟
خجالتآور! واقعا انسان بعضی وقتها نمیداند چه بگوید و چه کاری انجام دهد. ما جمهوری اسلامی هستیم و اسلامیترین کشور در دنیاییم و به همین دلیل نباید خیابانهای ما محل جولان بیحجابها و آرایشکردهها باشد. آنها عمدا دست به چنین کاری میزنند تا امنیت را در جامعه کم کنند. به نظر من پوشیدن لباسهای تنگ و کوتاه و آرایشهای آنچنانی نوعی لجبازی با نظام است. دقیقا به همین دلیل باید بگیرندشان و با شدیدترین مجازات ادبشان کنند.
«با شدیدترین مجازات ادبشان کنند» یعنی چه نوعی مجازاتی؟
شلاق. اگر بیحجابها بدانند که شلاق در انتظارشان است، خودشان را اصلاح میکنند.
شلاق؟
بله، شلاق. شما چرا با شلاق زدن به بیحجابها مخالفید؟
شاید بهتر باشد که مشکلات را با راهحلی منطقی و مسالمتآمیز حل کرد.
کدام مسالمت؟ وقتی از عمد بیبندوباری به وجود میآورند و باعث میشوند پسرهای مردم منحرف شوند، نباید شلاق بخورند؟ من یک سیدی دارم که پسری میگوید با 2 میلیون تومان پیکان خریدم تا با سوار کردن دخترهای بیحجاب از آنها سوءاستفاده کنم. خب! باز هم میگویید شلاق بد است؟
اینکه یک پسر احتمالا بیمار تصمیم به ارتکاب جرم میگیرد، تقصیر دختران یا به قول شما بیحجابهاست؟
نمیفهم دلیل اصرار شما برای مخالفت چیست؟ واقعا چطور میتوانیم نسبت به این مساله بیتفاوت باشیم که دختران بیحجاب پسران را منحرف می کنند؟ وقتی دختری خودش را با رنگ و لعاب آنچنانی آرایش میکند، طبیعی است که مخالفان جنسی خود را وادار به انحراف میکند. به هر حال مردی که پول ندارد ازدواج کند، با دیدن چهرههای آرایشکرده تحریک به خطا میشود. حتی پیرمردها هم نمیتوانند خودشان را کنترل کنند، چه برسد به جوانان. در واقع باید گفت آنها تقوا ندارند و در خانوادهای سست بزرگ شدهاند. پایههای مذهبی سستی دارند و در خیابان جوانان را تحریک میکنند و به همین دلیل آنها را باید ادب کرد و تربیت. چطور میتوانیم در قبال آدمهایی که هیچچیزی را رعایت نمیکنند، سکوت کنیم و کاری انجام ندهیم؟
در پیوندی که سمت راست وبلاگ با میس شانزه لیزه هست ،سری به این وبلاگ بزنید و پستی سراسر حمله به آزادیهای یواشکی را بخوانید و افسوس بخورید به حال این ملت و مملکت ................ این آزادی های یواشکی یک حرکت درست بود ، یک حرکت انضمامی ِ مشخص که خانم جان حجابت را بردار ،خانم جان خودت به اختیار حجابت را بردار و این صحنه را برای ما بفرست ...میس شانزه لیزه ( یک آدمی در ردیف امثال صاحب وبلاگ و رها - ارزش ادبی نوشته های رها بسیار پایین تر از نوشته های صاحب وبلاگ هست -) داد سخن داده و به مسایل انتزاعی پرداخته که آقا ،ازادی روح مهم است و این اسارت است و ...( دوباره حکایت ِآدمهایی که روح مطلب را نمی فهند و به بیراهه می روند مثل دانشگاه آزاد ) و اتفاقا و دقیقا ما امروز به حرکت انضمامی ِ مشخص نیازمندیم نه سخنان انتزاعی ِ کشدار مثل آزادی ِ روح و ... امروز حرفهایمان باید مشخص و محکم و انضمامی و متعین باشد : حجاب را بردار و به خواسته ی خودت بردار و این دقیقا پاسخ به همان حکم شخص حاکم هست که : یا روسری یا توسری در ابتدای انقلاب ( همان روزها چپ های عزیز به زنانی که ایستادند در برابر حجاب اجباری پیام دادند امروز اولویت مبارزه با امپریالیزم است !!!! نه با حجاب ) و اتفاقا مبارزه ی واقعی : یک حرکت انضمامی ِ مشخص هست ،ایجاد یک حفره ی غیر قابل پر شدگی ،حجابم را نه به اجبار ( مدرنیسم پوشالی ی پهلوی ) که به اختیار بر می دارم (پیام مشخص لیبرالیزم و سکولاریزم ) و امثال پری و رها و میس عزیز همان چپ ها هستند که اولویت ها را نه در انضمام که در انتزاع شعاری ِ پوچ ِ در دوردست می بینند ------ آزادی ِ روح !!امپریالیزم !! درون ِازاد شده و ......!!!!!!!!! -------
تو مثل اینکه کار وبار دیگه ای نداری,خسته نشدی ؟
نمی دونم چرا افتادم روی دور نوشتن ، حکایتی شده اند این ایرانیها ،یارو آمده ادعا کرده پری جان پستهایت را می خوانم ،بیا بریم شمال !!!!دارم یک ساعت می خندم ،
آقا جان !!! تو که پست ها را می خوانی ( فکر کنم مثل خواندن کامنت های من است توسط رها !!!!!!!!!!!!!! ) ، پری جان که بوسه و لب گرفتن از کسی که دوستش بوده برایش سخت بوده و پری جان که انگشت ( بگم شصت میگه سبابه ،بگم اشاره میگه شصت ) ،حالا یک انگشتی به چه کلفتی به پسرک نشستهِ در ماشین ِ چند صد میلیونی ، نشان داده !!!!!!!!!!! ( گویا قصد شاشیدن به روی پسرک نگون بخت هم داشته ) ، با تو بیاد شما ل !!!!!! راه حل پاتولوژی ِمصیبت ،اومدن شمال با تو هست ؟!!!! اینجوری پست ها رو خوندی !!!!!!!!!!!
ای در خویشتن مچاله شده ،ای خفه خون گرفته ،ای در خویشتن پیچیده شده ،قلم شیوای تو حیف است ،بر خویش نور امید را بتاب و بر خویش نهیب بزن و بنویس ،شاید تو نیز روزی برگزیده شوی ........... و روزی پیامی برای تو نیز نازل شود و مضمونش ،تکراری باشد و قسمی به قلم ،و تو صاحب این شیوایی ِ قلم ،حیف است که ننویسی ،پس بنویس ، عزیزم بنویس
روزی که خاطراتمان بر امید هایمان غلبه کند ، روزگار سقوطمان اغاز شده است .... کار و بار دیگری هست مهم تر از خوانش امیدهامان ؟ از نجات کلمه هامان از ابهامی انتزاعی ؟ کار و بار مهم تری هست از تقدیس حرکت های کوچک انضمامی ، از ازادی های یواشکی ؟ چه جای خستگی ست برای فریاد کشیدن در هزار توی استبداد ایرانی ؟ چه جای خستگی ست خواندن و خواندن و نوشتن و نوشتن برای نجات کلمات و مفاهیم از چنبره ی تفکرات انتزاعی ؟ چه جایی ست برای خستگی وقتی مفاهیم مقدسی را از زیر دست و پای پری و لیلی جان و رها و میس شانزه لیزه و شخص حاکم نجات می دهی ؟ ازادی یواشکی را ، زنان و دختران بوتاکسی را، کنترل جمعیت را !!!! چه خستگی ست در کنار دکتر پرتقالی ، درس پاتولوژی بگیری و راه حل مصیبت را در سفر به شمال با هم !!!! بیا بی ؟؟؟؟
مدتها بود به دلیل پابین اومدن سطح نوشتهات به وبلاگت سر نزده بودم خانوم دکتر اما حالا که سر زدم نوشتهات توجه ام رو جلب نکرد بلکه این همه کامنت از اقای رامین نظرم رو جلب کرد. کامل نخوندم همه ی کامنتهاشو. یه جاهایی درست گفته ولی با لحن خیلی بد. معلومه که روحیه تهجامی داره. و به شدت علاقه مند به حرف زدنه.فکر میکردم دوره اینجور آدمها که حکم صادر میکنن و فقط فکر میکنن که خودشون درست میگن و برای اثبات گفته هاشون خودشون به در و دیوار میکوبند تموم شده البته این تعصب در ادمهای مذهبی و حکومتی هم هنوز دیده میشه. رامین عزیز به نظرم تو زندگی مدرن رو خوب نفهمیدی چون اگه فهمیده بودی میدونستی که حق نداری به ادمها توهین کنی و هم اینکه حق نداری ادمها رو قضاوت کنی و حکم قطعی صادر کنی که اونها اشتباه میکنن و تو راست میگی. و در پایان اینکه دوست عزیز به قول استاد سخن سعدی:( به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست) سعی کن بیشتر از اون که حرف میزنی عمل کنی.
اینکه سطح چرت و پرت های یک آدم بدحال پایین باشه اصلن به شما ارتباطی نداره, من به مزاحمت آدم هایی که حس حقارت دارند سالهاست عادت کرده ام ,
1- سطح نوشته های صاحب وبلاگ پایین اومده چون کمتر می خونه و مطالعه اش کم شده ،قول میده بیشتر بخونه برای اینکه قلمش حیفه از دست بره !!!
2-من به شدت علاقمند به حرف زدن هستم ،5 سالی هست حرف نزده ام
3-با دقت کامنتها رو نمی خونی ، من حکم صادر نکردم تنها گفتم نگاه به زنان و دختران بوتاکسی ،نگاه به دانشگاه آزاد ، نگاه به درس خوانده ی دانشگاه دولتی و نگاه به آزادی یواشکی می تواند جور دیگری باشد ( حکم صادر نشده است !!!!!!)
4- اتفاقا ، استبداد ریشه دار تر از این حرفهاست که در آدمهای مذهبی و حکومتی دیده شود ( همین نوشته ی تو ، رنگ و بوی استبدادی دارد ) ... میس شانزه لیزه ،آزادی های یواشکی را به شدت مورد حمله قرار داده و دقیقا الهام چرخنده (بازیگر شیفته ی ولایت ) جدیدا در نامه ای ،مسیح علی نژاد را برای این منظور نواخته !!!!!!!!!!!
5- چون با دقت پست ها رو نخوندی و کامنت های دوستان رو نخوندی ،قضاوت بی معنا در خصوص توهین کرده ای
6-شما با دلیل اثبات کن که من اشتباه می گویم و دوستان درست !!!!!!!!!!! ( مشخصا در خصوص مصداق های انضمامی مورد بحث ، نه کلمات کشدار توی هوا )
7- در خصوص عمل کردن ،بیشتر از حرف زدن ،انقدر این جمله بی معنا و پرت و پلا و کلیشه ای ست که پاسخی ندارد ..... ( مثل اینکه به محمود دولت آبادی بگویی 15 سال کلیدر را نوشتی ، سعی می کردی می رفتی توی کوههای خراسان می جنگیدی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! )
8- عزیزم ، تو که زندگی مدرن را فهمیده ای لطفا کامنت های من رو به صورت مدرن نقد کن ، تا مدرنیته را ترویج کنی و مرا نیز قدری بیاموزی !!!!!!!!!!!!
9- خانم دکتر قول داده ،هر چه زودتر از مچاله شدگی در بیاد و یک پست قشنگ بنویسه
به گزارش خبرگزاری تسنیم، الهام چرخنده، بازیگر سینمای ایران در نامهای به مسیح علینژاد، خبرنگار bbc نسبت به برخی مواضع اخیر او مطالبی بیان کرده است، این نامه بهشرح ذیل است:
این نامش شیر زنی نیست، این نامش مبارزه نیست، این نامش جهاد نیست. فقط یک دسیسه و فریاد است که مطمئنم از سینه تو نیست. از دهان بدبو، بدطینت و بددل دشمنان دین و اخلاق و خانواده و مذهب است.
زن...
تو نامت مسیح نیست! نامت معصومه است و فامیل تو بیانگر تمام نوشته من.
تو معصومه علینژاد هستی ... چه زیباست که بیاجازه از سوی بانوان عفیف ایرانی ملعبهای نباشی جغجغهگونه بر دست تریبونهای مخفی و زیرزمینی بیدینی و ریشه دور از وطن و آئینمان.
معصومه!
تو فرزند ایرانزمین در تیررس سخره نامردانی هستی که تو را تا دیروز زن مسلمان میدانستند... خودت را شاید قلمت را و ایکاش باورت را... هنوز هم دیر نیست که بدانی زنان ایرانی ما چه مسلمان و چه غیرمسلمان همیشه تمام زیبائیشان به نجابت و غیردسترس بودن قامت و دل و باورشان بوده است.
زن عفیف ایرانی همانانی هستند که مادران قانع و فداکار و مهربان و نجیب و فعال و باایمان فرزندانشان میباشند. میشناسم همسر شهیدی از هموطنان آشوری را که با داشتن مدرک تحصیل فوقلیسانس پرستاری، سال 57 از ایران نرفته چرا که خود را یک ایرانی باغیرت میداند و بر این مهم پابرجاست که هر اتفاقی در ایران بیفتد همه ایرانی هستیم و باید از ناموس وطن، ناموس خاک و ناموس مرز دفاع کنیم.
آزادی یواشکی تو؛ اشکهای یواشکی مادری را که میترسد فرزند خردسالش بفهمد پدرش شهید شده نادیده میگیرد، آزادی یواشکی تو؛ خونهای یواشکیای را که از شهیدی آرامآرام پشت خاکریز و در حسرت دیدن فرزند 2سالهاش میریخت نادیده میگیرد.
آزادی یواشکی تو؛ دردهای جانبازی را که 30 سال است با دستگاه نفس میکشد نادیده میگیرد. آزادی یواشکی تو؛ غمهای مادری را که هنوز در روستا مجنونوار عکس فرزند شهیدش را در دست دارد و چشمان یعقوبوارش به جاده، تا اینکه شاید فرزندش از راه بیاید نادیده میگیرد.
آزادی یواشکی تو؛ استخوانهای شهیدی را که برای مادری بعد از گذشت چندین سال میآورند نادیده میگیرد. به کجا میروی؟ بیهویتی، بیایمانی و بیعفتی تمام آرزویی است که برای خاتون ایرانزمین نذر کردی؟! معصومه کجا و چگونه در این مرز و بوم نفس کشیدهای و قد کشیدهای، چگونه این ارزشهای بزرگ انسانی برای تو ضدارزش شد؟!
تأسفم برای توست؛ چرا که نمیدانی برای زنان و مردم و همکارانت موجودی غیرقابل اعتماد و احترامی! چرا که ابتدا خیانت کردی بر دین خود، بر کشور و خواهران خودت، تصویری از زنان و ناموس شیعه را تو به دیده نامحرمان دادی، کاش میشد خواهرانه سیلی به صورتت میزدم تا از خوابی که بهناچار در آن رفتهای بیرون آیی. زمانی که در کشور مالزی بودم عکس نیمهعریان بازیگر زن خودفروخته (گلشیفته فراهانی) منتشر شد، زنان چینی و مالایی و هندی با ننگ و خجالت و سؤال این فیلم را دست به دست میکردند.
این نامش شیرزنی نیست، این نامش مبارزه نیست، این نامش جهاد نیست. فقط یک دسیسه و فریاد است که مطمئنم از سینه تو نیست. از دهان بدبو، بدطینت و بددل دشمنان دین و اخلاق و خانواده و مذهب است.
خواهرانم، دختران ایرانزمین!
آبجیهای گلم... حجاب همچون صندوقچه قیمتی است که وجود گرانقدر و دُرّ نایاب وجودتان را در خود نگه میدارد. نجابت تمام عنصر زیبایی زن ایرانی است که همیشه برای تمام مردان دنیا دستنیافتنی بوده. درّ گرانبهای قامت سروگونهتان را حراج نکنید بهمفت. بگذارید بچههای شما، همسران شما به پاکدامنی و عفت شما ببالند و تکیه کنند.
به نوشتهام که در تنهایی و پرش از بغض نوشته شده فکر کنید.
منم یه جاییام تو همین کشور و یک روسری رنگی آراسته به خطوط فارسی بر سرم، من یک زن مسلمانی ایرانیام.
الهام چرخنده
و دقیقا امروز ما به کسانی نیاز داریم که ازادی های انضمامی را فریاد بزنند : می خواهم ارایش کنم ، می خواهم وسط خیابان حجابم را بردارم ، می خواهم جلوی دوربین نیمه عریان شوم ، می خواهم وسط خیابان کیان پارس لاس بزنم با جنس مخالف ..... و دقیقا امروز به کسانی با حرفهای کشدار بی معنا که ازادی های انتزاعی را فریاد می زنند نیاز نداریم ، به خانم دکتر مقنعه زده ، به رها با ۴۰ تن زباله ی بی مصرف از رسوبات ذهن ، به میس عزیز شانزه لیزه که ازادی ی روح می خواهد و به دانش اموخته ی حقوق دانشگاه سراسری که غایت زندگی اش ۲ بچه در ۲ سال است ،،،،،،،
عزیزم تو در وبلاگی که از چشمت افتاده کامنت میذاری ، اونوقت به من حق نمی دی در وبلاگی کهtنقد می کنم مطلب بنویسم !!!؟؟؟ بکت عزیز ، اگر چند باری "" در انتظار گودو "" را بخوانی و وقتت را صرف خواندن احوالات بکت با ترجمه ی پدر چپ نو " مراد فرهاد پور "" بنمایی ، وقت عزیزت رو در پاسی از نیمه شب برای این مهمل پرسیدن ها تلف نمی کنی جانم !!!!! فکر کنم از نظر پاتولوژی بد نیست با دکتر پرتقالی یک سفر بروی شمال
لطفا t انگلیسی رو که اشتباه تایپ کردم حذف کن ، با سپاس ( لزومی به انتشار این کامنت نیست لطفا منتشر نکن ، خطای تایپی بود )
لطفا کمنت اضافه ندهید.
پری نکنه ازین جا رفتی بیخبر؟
آقا رامین اگر خیلی علاقه به صحبت کردن دارید چرا تو وبلاگ خودتون نظراتتون رو نمینویسید؟ میشد یک پست مفصل در نقد نوشته های پری بنویسید تا همه یک جا منظم و منسجم باشند(نه این که بریده بریده و در کامنت های مختلف بیایند) تا همگی از در و گوهر فشانی شما لذت ببریم و استفاده کنیم
مطمئنا انسانی با قلم گیرای شما و با سطح معلومات و فهم بالای شما شما جایی برای نوشتن دارد. یا این که وبلاگ دارد و نمیخواد لینکشو به بقیه اعلام کنه؟
شما واقعا یک نابغه هستید. شما بی نظیرید.
حیف است در این لحظه های غم افزای رقت انگیز ، که صاحب وبلاگ در خویشتن پیچیده شده ، حسن ختام کامنتهای من ، معرفی ی یک کتاب نباشد ،،، مدرنیسم پوشالی ی از درون تهی شده ی پهلوی که تلاشی صادقانه ولیکن نومیدانه و بی نتیجه برای مدرن کردن ظاهر ایرانی داشت ، پایانی غم انگیز داشت ، ابراهیم گلستان ( که داستانهای کوتاه درخشانی دارد ) سالهایی قبل از ۵۷ ، این سرنوشت محتوم را پیش گویی نمود : اسرار گنج دره جنی ....... یک پیش گویی پیامبر گونه از قصه ی شخص اول مملکت و مدرنیسم مستبدانه ی توخالی ......
خوششم نمیاد دیگه مزاحم شی, امکان داره رفتار زشتی باهات بشه , و البت فکر نکن اهمیتی داره مزاحمت ها و نوشته هات , بهتره وقتتو جاهای بهتری صرف کنی. این آخرین تذکره
Pary in mozahemi ke kament chert mide ,hatman ye kutuleye daneshgah azadiie ke ba neveshtehaye to tahghir shide. Age toro mishnakht dochare tavahome tohin nemishod
To ham ke be tokhmet nist
کسرا
یکی از مشهورترین مغالطه های تاریخی ، مغلطه ی حمله به شخص به جای نقد عقاید و دیدگاه های شخص است ... برای مثال وقتی صحبت از احمد شاملو می شود و بررسی شعرش ، کسرا جان می گوید : همان کوتوله ی اخلاقی که ۴ تا زن داشت !!!!! و یا وقتی می خواهند بازی ی خسرو شکیبایی را بررسی کنند ، کسرا جان می گوید : همان کوتوله ی بی اراده که معتاد بود !!!! وقتی می خواهند ...... مغالطه ی مذکور توسط کوتوله هایی چون کسرا جان صورت می پذیرد که : درست مطلب را نمی خوانند !!! درک درستی از مطلب ندارند!!!! توان و قدرت و احاطه ی کافی برای بحث در خصوص مطلب را ندارند !!!! و دقیقا اولین ویژگی ی این کوتوله های پاچه خوار ، مغلطه ی حمله به شخص است !!!!
ما نگرانیم
عزیزم ، هر چند کامنت تو ، مدح شبیه ذم است ، اما از اینکه حس جاه طلبی و خود شیفتگی ی مرا ارضا کرده ای تشکر می کنم ، عزیزم چه قدر به این تعاریف نیاز داشتم ، درونم بی تاب بود برای این توجهات ، مسرورم کردی ..... عزیزم قصد من نقد کسی نیست ، قصد من تاکید بر این موضوع است که نگاه دیگری هم به مسایل می توان داشت !! به پدیده های پیرامونی یکسویه ننگریم ،، به دنبال کلمات کشدار انتزاعی مانند انسان حکیم !! ازادی ی روح !! ، حس درونی !!! نباشیم بلکه کلمات متعین ، مشخص ، و انضمامی و مصداقی را به کار بریم ..... وقتی بزرگواری می فرماید : برق را مجانی می کنیم ( انتزاعی ) باید بپرسیم : برق تک فاز یا برق سه فاز ؟ ده امپر یا پنجاه امپر ؟ با عدد و رقم بپرسیم در حال حاضر برق تولیدی کفاف می دهد یا واردات برق داریم ( انضمامی ) ...... عزیزم تو تنها کسی هستی که تللش صادقانه ای برای شناخت من نموده ای ، مانند تلاش صادقانه ی رها و کسرا و دکتر پرتقالی در شناخت عمیق پری
عزیزم ! یکی دیگر از مزخرفات انتزاعی ، کامنت های مهر بد است ، چرا ؟ راه افتاده اینجا با کلمات کشدار تو خالی ( انتزاعی ) که پری جان سطح نوشته هایت امده پایین !! هی تکرار !!!! یکی نیست بگه اولا تو خودت نوبل ادبیات بردی یا توهم زدی که سطح تعیین می کنی ؟ مشخص و معین سطح کجاست ؟ کدام پست مشخصاً سطح بالایی داره ؟ ملاک تو چیست ؟ معیار کدام است ؟ ( انضمامی ) تو که توهم زدی سطح نوشته ی چه کسی رو بالا می دونی و مقایسه بر اساس چه فکت های مشخصی ست ؟ از روی باد معده ، سطح تععیین نمی کنند اقا جان
سلام
نگرانیم اما دلواپس نیستیم!
دکتر دفینوکسیلات قلمی و ذهنی نداریم آیا!؟
سلام پری خانوم
من تازه وبلاگ شما رو اتفاقی پیدا کردم
خیلی قشنگ مینویسی با اینکه من اصلااااااااااااا از نوشتن سر در نمیارم و هیچ وقت هم نتونستم بنویسم از نوشته هات خوشم اومد
یه کوچولو هم شبیه همیم
کجایی ,
نگرانیم ,
کاری از ما برمیاد؟
در جواب رامین فقط اکتفا میکنم به جمله ای از صادق خان هدایت توی کتاب علویه خانوم.که میگه:( اونی که به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود) بدرود کلاغ(رامین) جان.
میله بدون پرچم ،وبلاگی دارد که به معرفی ی 1001 رمان برتر که باید قبل از مرگش بخواند و بعد بمیرد ،اشاره می کند ... در پست آخرین اش بعد از شرحی مفصل از دستشویی رفتن و بالش زیر سر نهادن و نیامدن الهام یا الهه یادم نیست ، با قلمی که نشانی ندارد از خواندن بالای 100 رمان معروف ، از خواننده می خواهد نقد پل استر را بخواند !!! عزیزم این چه خواندنی هست بالای 100 رمان خوانده ای ، نه تاثیری در قلم داشته ، نه یک نقد معقولی از رمان خوانده شده داری و دست آخر حواله داده ای به پل استر !!! آدم می رود یک رمان درست را 2 بار می خواند ،خوشه های خشم را ، مرشد و مارگریتا را ، کلیدر را ،کوری را ،،، چه اصراری ست 1001 رمان را قبل از مرگ بخوانی و نتیجه اش این قلم باشد و این نقد مفتضحانه و ... ( خداییش 100 رحمت به همین پری جان )
هاها
کلاغ کون دریده یا رامین
ای ول به مهربد
حکایتی ست از عبید زاکانی ، وصف حال مهر بد عزیز که آه کشیده و نعره زده از جفای روزگار و کسرا جان که آه عاشقانه برای مهر بد بر کشیده و اظهار شادمانی کرده : ..........
زنی درمجلس وعظ به پهلوی معشوق خود افتاد. واعظ صفت پر جبرئیل
می کرد. زن در میانة کار گوشة چادر را به زانوی معشوق افکند. دست بر کیر او
بزد. چون خاسته دید، بیخود نعره بزد. واعظ را خوش آمد و گفت: ای عاشقة
صادقه، پر جبرئیل بر جانت رسید یا بر دلت که چنین آهی عاشقانه ازنهادت
بیرون آمد. گفت: من پر جبرئیل نمی دانم که به دلم رسید یا به جان. ناگاه
بوق اسرافیل به دستم رسید که این آه بی اختیار از من به در آمد.
*
ما وعظ از پر جبراییل می کردیم و دست دوستان به بوق اسرافیل خورده
خسته نشی این همه فک میزنی
امروز ، انگار این کتابچه ی تاریخ آزادی خواهی ی این ملت ، بی برگ است ، تقویم انگار ، منجمد شده است امروز ، امروز تمامی ِ تاریخ معاصر ، انگار در قابی به دیوار ِحافظه ، تصویر می شود اینجا ، انگار نعش میرزا رضای کرمانی ست در میدان توپخانه که پرسیدند : چه ظلم دیدی از شاه شهید که چنین کردی ؟ گفت : چه ظلمها که ندیدم !! ، انگار باغ اعتضادیه ی تبریز است - زیر درخت نسترن - سرهای بریده ی احمد روحی و خبیرالملک و آقاخان کرمانی !! ، انگار میدان باغشاه است که شکم دریده اند از جهانگیر خان صور اسرافیل !! انگار همه در این قاب ،امروز تصویر شده اند ،انگار میرزاده ی عشقی ست تپیده در خون در حوض ِ حیاط ِ خانه اش ،انگار تن نحیف ِ در تب سوخته ی تقی ارانی ست به زندان ِ قصر ،انگار لبهای به هم دوخته ی فرخی ِ یزدی ست ، انگار عاشورای آزادی ست ، نینوای روشنفکری ست امروز !!! امروز تقویم ورق نمی خورد برای قلب تپنده ی آزادی خواهی !! روز منحوسی ست امروز ....کودتای 28 مرداد ، سرنگونی ِ غایت ِ وطن پرستی ، محمد مصدق
به جناب رامین پیشنهاد میکنم خودشون بلاگ بذارن و دانستها و معلومات خواندنی و جالب خودشونو اونجا بنویسند .اینجوری هم مخاطب خودشونو پیدا میکنند و هم جواب منتقدان رو میدهند و فکر میکنم تالار گفتگوی جذابی هم بشه ...
این روشی که اقارامین پیش گرفته اند به نظر من برای شعور و شخصیت خودشون خوب نیست و بعضی از مخاطبان رو وادار میکنه که چیزهایی بگن که تحقیر کننده ست و توهین امیزه ...
حیفه که ادم اینهمه اهل کتاب باشه و حضور ذهن قوی و درک بالایی از پیرامونش داشته باشه و بعد بیاد خودشو در معرض نقدهای تحقیرامیز قرار بده ..من برای خودشون میگم و گرنه من نه ایشون رو میشناسم و نه ازشون دفاع میکنم ...چه بسا انتظار هم دارم بیان اینجا نظر منو بخونن و باز کلی لیچار هم حواله ی من کنند و مرا به باد انتقادهای تند و تیز خودشون بگیرند ولی من واقعا دلم به حال اینهمه معلومات و اطلاعاتی که میشه خیلی موثرتر و مفیدتر و جامع تر استفاده کرد میسوزه...
«دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون زچشمه خشکیدالبرزلب فروبست
حتا دل دماوند آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید وبگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید زاینده رودخشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به داد خواهی فریادمان بلند است
اما چه سود که اینجا نوشیروان ندارد
سرخ وسپید وسبزست این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد»
سیمین بهبهانی
جه باک ! نام خیابانی را به نامت نمی نهند ، بیمارستانی را به نامت سر برگ نمی نویسند ، جمله ای از تو در هیچ کتاب درسی نیست آنجا که گفته بودی " خدا لعنت کند کسی را که از من مجسمه بسازد " ، چه باک ! نامی نمی نهند از تو بر چاههای نفت ، انگار از لحظه ای که مته ی حفاری ِ مستر رینولدز انگلیسی در مسجد سلیمان به نفت رسید تا این لحظه که مته غارت نفت به عمق رسیده است ، انگار همه عمد دارند به فراموشیت ، اما چه باک از این همه به عمد فراموش کردن هات ، وقتی به سینه نام تو حک شده ست امروز ! وقتی که قلب می تپد از برای تو امروز ! وقتی که نامت بر قلبهاست ، بر تابلوی تمامی شفا خانه هایی که نسخه ی آزادی می پیچند ! انگار تمام نمی شوی ، تو ! سر فصل کتاب ناتمام آزادی شده ای در این ماتم سرای استبداد انگار ! نامت متبرک : محمد مصدق
وقت وبلاگهای کلاسیک گذشته است ، زمان کامنت های کوچک است ، گاهی اوقات انسانها تمامی ی خورشید را نمی بینند اما ، ذره ای نور که می تابد به درون از روزنه ای باریک را به تماشا می نشینند ، رقص ذرات نور از میان در چوبی ی قدیمی به درون زیرزمین نمور تاریک تار عنکبوت بسته ، به دل بیشتر می نشیند تا قرص خورشید در نیمروز اسمان کویر !!! وقتی نداریم برای ۵ جلد کتاب ، برای ۱۰ جلد رمان ، وقت کوتاهی داریم برای یک نوشته شاید ، یک عکس ، یک کاریکاتور ، یک کامنت کوچک ، اخرین پست پری یک جمله شده ، به همین کوتاهی !!! یک کامنت برای پیشوایم مصدق کافی ست تا وبلاگی که هر روز از مصدق بنویسد !!! یک شعر از سیمین قهرمان کافی ست تا وبلاگی که زندگی نامه می نویسد برای نازنین !!! تو ! دختر دیروز ، مهربانانه ترین کلمات را به من بخشیدی !
آخیششششششششششششششششششش خیلی وقت بود نخونده بودمت. قدر سه چهار پست و حالم جا اومد. بین خودمون باشه دلم برای بددهنی هایت تنگ شده بود. فحشهایی که خیلی وقتها دلم می خواهد بدهم اما جسارت تورا ندارم!
بین خودمان باشد فحش زیاد می دهم اما یک جورایی در تنهایی. به قیافه اتو کشیده ام دلبستگی خاصی دارم که کمتر کسی را اجازه می دهم غیر آن را ببیند.
یه جورایی مثل اسکارلت , حس خوبی پیدا می کنم که در تنهایی دلم فکر کنم این همانی است که مادرم برای آن بودن تربیتم کرد...
فرارو- 61 سال پیش در چنین روزی سازمان مخفی اطلاعات انگلیس و آژانس اطلاعات مرکزی امریکا با کمک عوامل داخلی طرفدار محمدرضا پهلوی کودتایی علیه نخست وزیر وقت ایران برنامه ریزی و اجرا کردند که برای چند دهه جنبش عدالت و استقلال خواهی در ایران را به تعویق انداخت.
به گزارش سرویس عکس و تاریخ فرارو، در 28 مرداد سال 1332 کیم روزولت مامور مخفی اداره اطلاعات امریکا سیا نقشه کودتایی که با همکاری اداره اطلاعات مخفی انگلیس و جمعی از افسران مخالف دولت و عوامل محمدرضا پهلوی طرح ریزی کرده بود را به اجرا در آورد و دولت مصدق که برای ملی کردن صنعت نفت حاضر به سازش با انگلیس نشده بود را از قدرت ساقط کرد.
رها باشم،جدا باشم،مفهموم مستقل...
کجا باشم
I Agree
I Agree
I Agree
ایکاش درور وریا هم میفمیدن آدم که اینجوری میشه لدفن انگشت تو ک/و/نِ/ش نکنید بزارید تو حال خودش باشه...
بععله
آیدین سیارسریع در روزنامه شهروند نوشت:
رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا خبر داده که در طرح سالمسازی دریا در تابستان ٩٣، ٧٢٢ هنجارشکن دستگیر شدهاند. در همین رابطه مصاحبهای با یک هنجارشکن انجام دادهایم و امیدواریم در پرتو این مصاحبه مردم با ذات پلید این موجودات بیشتر آشنا شوند.
ما: اول از همه خودتان را معرفی کنید.
هنجارشکن: هنجارشکن دریاها هستم. در خدمت شما.
ما: بسیار خب. در همین ابتدا کمی از خودت و جنایاتی که تا الان مرتکب شدهای بگو تا مردم با ذات پلیدت بیشتر آشنا بشن.
هنجارشکن: من فقط هنجارشکن نیستم، من فیلترشکن هم هستم. ولی اونور دست زیاد شده، دیگه تابستونها میایم هنجارشکنی.
ما: دقیقا در این هنجارشکنیها دست به چه اقدامات شنیعی میزنید؟
هنجارشکن: با اینکه یک هنجارشکن هستم ولی خودم روم نمیشه بگم.
ما: تو بگو ما سانسور میکنیم.
هنجارشکن: چی بگم دیگه... لخت میشدیم میرفتیم تو آب.
ما: لابد شنا هم میکردید!
هنجارشکن: متاسفانه بله. همونطور که میدونید به تازگی با دعای خیر مردم و همت مسئولان طرح تفکیک جنسیتی در دنیای زیر آب هم اجرا شده است. یعنی الان عروس دریایی، شقایق دریایی، مرجان و امثالهم یک طرفند و اصغر آقای دریایی، باب اسفنجی، پاتریک و حتی چند تا سوپرمارکت دریانی در طرف دیگر قرار دارند. ما هنجارشکنان با توجه به حساسیت مسئولان و موجودات دلسوز و متعهد زیر آب، به طرف زنانه میرفتیم و سعی میکردیم با ایجاد لرزش در قلوب موجودات مونث دریایی به اهداف شوم خود دست پیدا کنیم.
ما (رو به دوربین): بینندگان عزیز واقعا بیخود نیست که این همه انتقاد به وزیر ارشاد مطرح است. شما ببینید در این کشور چه اتفاقاتی میافتد و چه هنجارهایی شکسته میشود و دولت در مقابل اینها سکوت کرده. (رو به هنجارشکن) خب! ساکت نباش. از بقیه اقداماتت هم رونمایی کن.
هنجارشکن: اقدامات که زیاده. مثلا یکیش این بود که ما تو ماشین آهنگ میذاشتیم و صداش رو هم بلند میکردیم.
ما: با چه هدفی؟
هنجارشکن: شادی مردم.
ما: نه، هدف اصلیت!
هنجارشکن: ترویج گفتمان اومانیستی و حمایت از برخی مراکز معلومالحال نشر کتاب.
ما: چطور با پخش موسیقیهای غیرمجاز و غیراخلاقی اقدام به حمایت از برخی مراکز معلومالحال نشر کتاب میکردید؟
هنجارشکن: در آهنگی که پخش میشد خواننده میگفت: آخ ببین عشوههامو، چند تا از اون «چشمه»هامو!
ما: شما بهعنوان هنجارشکن دریاها، آیا لب ساحل هم میرفتید؟
هنجارشکن: بله اصلا یکی از اماکنی که غرب اصرار داشت که ما بریم نه چشم، نه گوش، نه گردن بلکه همین لب ساحل بود. بهطور مثال اگر به اثنی عشر ساحل میرفتیم غرب به ما هیچی نمیداد.
ما: بفرمایید الان با طرح سالمسازی دریا شما آدم شدین یا نه؟
هنجارشکن: بله من الان در عمق وجودم سالمسازی رو حس میکنم.
مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی با حضور جمعی از مردم و هنرمندان در تالار وحدت در حالی برگزار شد که شرکت کنندگان در این مراسم با امتناع از خواست مجری این برنامه برای حفظ حرمت شرعی مراسم تشییع و فرستادن صلوات و قرائت فاتحه، در حرکتی عجب تنها باکف زدن و نیز بیان عبارت «درود بر سیمین بهبهانی» پیکر وی را به سمت بهشت زهرا مشایعت کردند!
پیکر سیمین بهبهانی در حالی از تالار وحدت به سمت بهشت زهرا تشییع شد که جمعیت حاضر علیرغم تاکید و درخواست چندین باره عباس سجادی مجری مراسم، به جای بیان عبارت مرسوم در مراسم تشییع همانند «لاالله الا الله» و نیز قرائت فاتحه به بیان عباراتی چون «درود بر سیمین بهبهانی» و «سیمین بهبهانی در قلب ما میمانی» بسنده کرده و در حین مراسم تشییع نیز به خوانش سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر» پرداختند.
دیروز بسیاری آمده بودند تا گواهی دهند روان سیمین بهبهانی آرامشی عمیق تر خواهد یافت با سرود ِ ای ایران ! ای مرز پر گهر ! تا سنت مرسوم صلوات .. دیروز انگار بسیاری آمده بودند تا شهادت دهند همچون فروغ ،سیمین نیز عاقبت به خیر شد !! .. دیروز انگار بسیاری آمده بودند تا پیکرش را ، یک متر و هفتاد صدم گورش را به خاک وطنش بدرقه باشند انگار ... هر چند رفتنی تراژیک همچون فروغ نداشت ، هر چند تالار وحدت زیبایی ِ ظهیر الدوله را نداشت ، هر چند برف نمی بارید دیروز و ابراهیم گلستانی نبود برای مکاشفه ای عاشقانه ، لیکن میان آفتاب تبدار ، بسیاری آمده بودند برای آغازی دوباره پس از خزان ِ این سالیان