ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس. همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ، به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت و روی شانه ما دست می گذارد و ما حرارت انگشت های روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر می کشیم سهراب
پری خله
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ
پری جان قشنگ مینویسی دختری هستم عزلت نشین وچشم انتظار وبشدت امیدوار.... دوست دارم باهات رفیق شم یه جا تو پایتخت قرار بذاریم در غربی ترین نقطه ایرانم می پذیری یا بازهم بگم این لغت بگم آزارم میدهد دوستت دارم 750 جین
آخ
پری
پری ِ کاتب
من چقدر با این شعر سهراب زندگی کردم..
همیشه خراشی ست روی ِ صورت ِ احساس
ممنون
پری جان قشنگ مینویسی دختری هستم عزلت نشین وچشم انتظار وبشدت امیدوار....

دوست دارم باهات رفیق شم یه جا تو پایتخت قرار بذاریم
در غربی ترین نقطه ایرانم
می پذیری یا بازهم بگم
این لغت بگم آزارم میدهد
دوستت دارم 750 جین