خواب دیدم قیامت شده است . هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سر
هر چاله نگهبانانی گُرز به دست گمارده بودند اِلا چالهی ایرانیان .
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم : عبید این چه حکایت است که بر ما
اعتماد کرده ، نگهبان نگماردهاند ؟! گفت : میدانند که به خود چنان مشغول
شویم که ندانیم در چاهایم یا چاله ! خواستم بپرسم اگر باشد در میان ما
کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند ، نپرسیده گفت : گر کسی از ما ، فیلش
یاد هندوستان کند خودمان بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز
گردانیم !
پری خله
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ
kenayeye khubi mizani be digaran