پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

محمود استاد محمد عزیز درگذشت...

بخون با صدای خرِِ ِ شهر ِ قصه : آره... داشتیم چی می گفتیم؟ بنویس. مارو دیوونه و رسوا کردی. حالیته. مارو آواره ی صحرا کردی. حالیته. آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم. دسته کم هر چی که بود آدم بی غمی بودیم. حالیته. سرو سامون داشتیم، کس و کاری داشتیم. آی دیگه یادش به خیر. ننم جورابمونو وصله می زد. مارو نفرین می کرد. بابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید. بهمون فحش می داد. با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست. ترکه های آلبالو رو کف پامون می شکست. حالیته. یاد اون روزا به خیر. چون بازم هر چی که بود. سرو سامونی بود. حالیته. ننه ای بود که نفرین بکنه. بعد نصفه شب پاشه لحاف رو آدم بکشه. که مبادا پسرش خدانکرده بچاد. که مبادا نور چشمش سینه پهلو بکونه. حالیته. هاه. ها.. بابایی بود که گاه و بی گاه سرمون داد بزنه. باهامون دعوا کنه. پامونو فلک کنه. بعد صبح زود پاشه ما رو تو خواب بغل کنه. اشکای شب قبلو که روی صورتمون ماسیده بود، کم کمک با دستای زبر خودش پاک بکنه. حالیته. می دونی بابامون چند سال پیش عمرشو داد به شوما. هرچی خاک اونه عمر تو باشه. مرد زحمت کشی بود. خدا رحمتش کنه. ننه هم کور و زمین گیر شده. ای دیگه پیر شده. بی چاره غصه ی ما پیرش کرد. غم رسوایی ما کور و زمین گیرش کرد. حالیته. اما راستش چی بگم. تقصیر ما که نبود. هر چی بود زیر سر چشم تو بود. یه کاره تو راه ما سبز شدی. مارو عاشق کردی. مارو مجنون کردی. مارو داغون کردی. حالیته. آخه آدم چی بگه قربونتم. حالا از ما که گذشت. بعد از این اگر شبی، نصفه شبی، به کسونی مث ما قلندر و مست و خراب تو کوچه برخوردی اون چشارو هم بزار. یا اقلا دیگه این ریختی بهش نیگا نکن. آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگاه بخواد این جوری آتیش بزنه، پس بایست تمام دنیا تا حالا سوخته باشه...
نظرات 8 + ارسال نظر
صاب مرده جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ http://sabmordeh.wordpress.com

تا آخرش هم از کارهای هنری دست نکشید. همونطور که خودش گفت خری که خراط نباشه قاطره...

kasrZ شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ق.ظ

dishab mord

آواره ایى در آمستردام شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://displacedinamaterdam.wordpress.com

یادش گرامى ،

آواره ایى در آمستردام شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ http://displacedinamaterdam.wordpress.com

بى شک از او صداهاییه که هرگز از خاطره ها پاک نخواهد شد

... شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:07 ب.ظ

heif

هزارپا یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

روحش شاد

+بعضی صداها مایه آرامش
بعضی صداها مایه گایشن

... دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:00 ب.ظ

عزیز من!

دو نیمه، زمانی به راستی یکی می شوند و از دو « تنها » یک « جمع کامل » می سازند که بتوانند کمبود های هم را جبران کنند، نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه ای را پیش نکشند...

پس ، بانو!
بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات مان، رفتارمان ، حرف زدن مان، و سلیقه مان، کاملاً یکی نشود...
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف ها، و حتی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند.
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله تهاجم قرار ندهیم...

عزیز من...بیا متفاوت باشیم!


نامه های "نادر ابراهیمی" به همسرش...از نامه سی و پنجم

یک زن دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ http://darertefae.blogfa.com

حیف از این اساتیدی که جایگزین ندارن... حالیته؟اون وبلاگت رمز داره.می تون داشته باشم؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد