پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

بلاهت هایی دنباله دار

مشکل در باغ نبودن یا همون بلاهت های دنباله دار فامیلیال و جامعه گل و بلبل که در وب قبلی ام واستون تعریفش کرده بودمو یادتون هس؟ اپیزود نخست : نازنین یکی از دو دختر نازدانه خانواده الف سی و اندی سال عاشق جوان رعنا و خوش چهره ای میشه که هیچ گونه سنخیتی از جهت فرهنگی و تحصیلی و خانوادگی با اون نداشته ... بگذریم که در کنار این عاشقیت غیض و غضب و طرد خانوادش رو متحمل میشه اون جوان که سالها از نازنین کوچکتر بوده با هر ترفندی که میتونست راه به دل دخترک پیدا می کنه و وارد زندگی باهاش میشه . بالاخره آدم ها در هر دوره ای باید نون یه جاییشونو بخورن دیگه! یکی نون چشم و ابروشو میخوره اون یکی نون هیکل و قد صد و هشتاد نودیشو افراد زیادی هم نون زبونشونو... هر چه بدبختی که از تبعات آن تصمیم نادرست بر سر ما آمد از همان انتخاب بلاهت آلود مامان نازی بود. جالبه که بدونین بعد از اینهمه سال فلسفه ء آن عشق را برای ما تعریف نکرده.. اپیزود دوم : از دار و ندار دنیا ،‌آقای الف بابای مامان نازی یه دختر دیگه واسش مونده بود بنام محترم که بسیار بسیار زیبا و بقول امروزیso cute بوده جوریکه تو اون سن پایین از شدت خوش سیمایی خیلی ها اونو با ثریا اسفندیاری ملکهء دوم سالها قبل قیاس می کرده اند . شانزده ساله بوده که دچار بیماری مهلکی میشه و اطباء اون زمان (سال 56) مشکوک به مننژیت میشن و ناگزیر در بیمارستان هزار تختخوابی ارتش که فکر می کنم همون امین آباد کنونی باشه بستریش میکنن. از بد روزگار شبی که خالهء ما بستری میشه تعداد بسیار زیادی از دانشجویان دانشگاه تهران در یک مبارزهء جانانه بدست ساواک زخمی میشن و در همون بخش بستری... اون شب ساواک یه فاکس محرمانه میفرسته که باید همهء مجروحین حادثه رو خیلی زود به جای دیگری منتقل کنن گویا جرمشون خیلی امنیتی بوده ! خالهء بدبخت ما هم که قد وبالای غلط اندازی داشته قاطی همون دانشجوها به جای نامعلومی منتقل و سر به نیست میشه بعضی ها میگن اونا رو در گورهای دسته جمعی سربه نیست کردن... فردای اون روز مامان بزرگ اینا بیخبر از همه چیز واسه ملاقاتی لولیتاشون میرن بیمارستان هزار تختخوابیه ارتش که میبینن هیچ اثری از آثار دخترک بینوا نیست. از فردای اون روز بابابزرگه که شوریدگی غریبی در گم شدن فرزند پیدا میکنه دربدر کوی و برزن تهران میشه اما هر چی بیشتر میگرده کمتر اثری از جگرگوشش پیدا میکنه.و هنوز که هنوزه هیچ کس نمیدونه خالهء بینوای من زنده است یا مرده...و پدربزرگ و مادر بزرگ در فغان یوسف گمگشته چه جنون بازی ها که نکرده اند.ای کاش لااقل یک قبر خالی نشانشان میدادند که بر سرش در فغان جگر گوشه بگریند... این هم یکی از تبعات بلاهت دانشجویان و مردم بینوایی که نمی دونستن گوشت قربونیه یه عدهء از خدا بیخبر در سالهای بعد میشن و... بلاهت ، بلاهته دیگه حالا چه ننهء ما داشته باشه . چه یه ملت و چه محصولات یه انقلاب.. این بلاهت ها در خانواده ما ارثی است. و ریشه کن نخواهد شد مگر با اصلاح ژن... اپیزود سوم : خدا بیامرز پدربزرگ مادریه من در باغ نبود.و همین دور از باغ بودن چند باری کار دستش داد اساسی. پول هایش را خوردند و بردند و به لطف خوش فکری اش هر بار اوضاع را جمع و جور کرد تا روزی که مرد. بعد نوبت مادرمان شد که اصلا با بلاهت بند قنداقش را گره زده بودند . مادر بیرون از باغِ ما بعد از مرگِ پدرش وقتی که حریف برادر کلاشش نشد، رفت تا به کمک قانون(بقول کسرا بلاه بلاه بلاه ) میراثش را پس بگیرد . چند تا شرطه و حقوقدان که در جریان زندگیش بودند خواستند او و همه ی عناصر اناث وابسته به او را صیغه کنند تا به او کمک کرده و اموالش را پس بگیرند. خوشگلکی بود مادر در آن روزها. جوان و سفید و بور و مور با یک پرده گوشت دلنشین.و دماغ تراشیده ی سر بالا انگار با گونیا و نقاله خدا واسش زاویه تراز، نسبت به سطح افق خلق کرده بود ! لامصب !! هر چقدر خوشگل بود دو برابرش پپه و بی دست و پا خلق شده بود(درست عین من) واسه خاطر همین صیغه نشد و دری وری بارشان کرد ،به مذاق آنها خوش نیامده و کمکش نکردند و همه دار و نداری که از پدر به او می رسید، دست رفت.بعد نوبت برادر بزرگ تر م دادبه رسید ، که هر دوتا مون در گیج و گولی دست همدیگر را از پشت بسته بودیم. پدربزرگ که زنده بود به من می گفت جای تو اینجا نیست. می خورندت من دلم می خواست فکر کنم منظورش این است که خوشگل هستم که خورده می شوم ولی او می گفت اینجا زن باید گرگ باشد و حتی اگر هم گرگ باشد حقش را میخورند چه برسد به تو که بره هم نیستی پدسگگ ! پدر بزرگ میگفت: فرار کن و جان به در ببر ازین مملکت ... برو قاطی کسانی که هیچ کدام در باغ نیستند. یا شاید هم همه با در هم در یک باغ ... خدا می داند. خنده شان معلوم است و عصبانیت شان معلوم است. دوستت دارند معلوم است و ازت متنفرند معلوم است و با محاسبه ی اینهمه سادگی و خوبی ،زندگی برای گیج و گول هایی امثال تو امن و امان است. پولت را نمی خورند و دلت را نمی شکنند و دروغ بهت نمی گویند و همه به هم و به قانون اعتماد دارید و احساس می کنید ساده هستین... گفت... و من آگاهانه نرفتم!! اپیزود ماقبل آخر: مامان بزرگ اینا چند سال قبل تصمیم گرفتن خانه شان را بفروشن. خانه بزرگ است و در جای خوب شهر بنا به تعریف خوب در تهران . با توجه به قیمت فروش و رهن ، قیمت خانه بالا بود و بندرت کسی قادر بود که حتی اجاره اش کند. یک آقایی آمد که برادر فلان بازیگر معروف سینما است و عاشق خانه شده . من- ملقب به ک و س خ ل ِاعظم - بسیار ساده لوحانه برنامه رو دنبال می کردم این البته یک اعتراف است- به دایی ها گفتم نه. خانه به برادر فلانی ندهید که برادر فلانی همانا اوضاعش خراب است. در جواب چرای خانواده جوابی نداشتم جز چیزی که در زبان بیگانه ها بهش می گویند گات فیلینگ . ولی آیا چه کسی گات فیلینگ یک آدم بیرون باغِ شدیدا پارانویا را جدی می گیرد؟ خانه اجاره داده شد ، به برادر فلانی. چند سال بعد برادر فلانی ما را دعوت کرد به خانه ی پر از نوستالژی مان . خانه غرق در نور رنگی با صندلی های رنگی و ایوان مزین و مملو از نوستالژی... و خانم مستاجر بعد از اینکه از شغل من باخبر شد مرا به یک اتاق برده و پستان های پروتز کرده اش را با افتخار نشان داد و گفت: سال قبل آنها را عمل کرده و من اگر دکتر پلاستیک خوب می خواهم به من معرفی می کند و حیف پستان انسان که آویزان شود و برای همین بچه اش یک هفته شیر خورده و بعد به همه گفته که شیرش خشک شده و رفته عمل کرده و خلاص. . . بعد می می هایش را به من نشان داد و رفت. دوباره آمد و پر و بالی گشود و این بار با چهره ی متورم ،‌از دماغ و لپ پروتز کرده اش گفت و... در آخر ما از خونه بیرون اومدیم و من طبق معمول با گات فیلینگی اساسا نگران. قسمت چندمه چندم یا آخر بابای خانم می می عمل کرده که می شود پدر زن برادر آقای فلانی- می دانید که در کشور ما روابط بسیار مهم هستند و من باید حتما ربط همه آدم های این داستان را به آقای بازیگر معروف مشخص کنم- برای خانواده ی ما پیشنهاد تجارت می دهد پدر زن برادر آقای فلانی زن و بچه دارد و دوست دخترهای تین ایجر دارد و نماز می خواند و عرق می خورد.و برای حسین سینه میزند ... من می گویم با آدمی که این مدلی است نباید کار کرد. خانواده هار هار به من می خندند که این روزا همه این مدلی هستند و تو زیادی حساسی وداری در دهات زندگی می کنی... اپیزود دردناک ماجرا : هشت سال گذشته. پول مادر اینها خورده شده. خانه شان هنوز پابرجا است. پدر زن برادر آقای فلانی می گوید پولتان را پس می دهم. نمی دهد.همه می دانیم که نمی دهد .اما جرات نفس زدن نداریم چون میدانیم دمش به کجاها وصل است! قسمت آخر خوشحالم که از این سلاله هستم ، چون نه قادرم مالِ کسی را بخورم و نه کسی را دور بزنم،و مدام در حال سرویس دادن به اطرافیان هستم، چند سال قبل رفیقی از ما خواست تا در نگارش فیلمنامه ای به مددش بشتابیم . ما هم که از همین نسل گول ! با دل و جان پذیرفتیم و بگذریم که در جلسات فیلمنامه خوانی و تمرین و... چقدر مورد اتهام دوست پسر های شریف قرار گرفتیم که چنین و چنان... بگذریم که در فلان جشنواره هم جوایز متعددی نصیب آن شد اما دریغ از یک اس ام اس محبت آمیز و دانه پاشی برای گیر افتادن های آتی در جشنواره های بعد، از طرف این رفیق شفیق حالا این به درک ، اخیرن یک سری دستنوشته های من که بعنوان امانت نزد این رفیق بود نیز توسط ایشان به کتاب تبدیل شده و چندی قبل با احترام تمام این رفیق شفیق یک جلد از کتاب منتسب به خویش و مکتوب شده توسط من!!! را منتشر نموده و با امضا و زیر نویس به خودم اهدا کرده... پنج سال قبل در بلاگفا: کلیه ی شعر های سپید اینجانب توسط یکی از صاحبان یکی از لینک های کنونی ام به سرقت رفته و در عوض من کودن بجای اعتراض ، دم به دم استاد استاد هم میزنم تنگش و لقب قطب! میبندم بهش !!! خوبه والا ... میترسم یکی از نوشته های قدیمی ام را بگذارم و در عوض دزد آثار خودم نیز شناخته شوم. الان اینقدر ترسیدم که انگار فیلمی از مافیای چین یا حتی بدتر کارتل های مواد مخدر مثلت طلایی رو واستون تعریف می کنم . دردم آمد. اوضاع این مرز و بوم به همین بدی است. با درد یا بی درد... بنظر شما این ابزار جاکشی کی برچیده خواهد شد؟
نظرات 22 + ارسال نظر
من دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ

بسه دیگه اینهمه خوب بودن برای آدم های بد .
ناراحتم کردن این همه پوچ های ریخته دوروبرتون

... دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ب.ظ

hoom

هزارپا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ب.ظ

بابای خانم می می عمل کرده
حالا اینو گوش کن ! عمه من که از شهرستان به تهران اومده بود و از قضا شوهر پولداری هم به تورش خورده بود بعد یه مدت که میبینه شوهره محلش نمیده میفته به جون خودش از دماغ و لب و پسدون و ... همه رو میده زیر تیغ جراح و آمپول که مثلن بشه آنجیلینا جولی ولی برعکس میشه آنجلینا جوجولی,حتی اسمش هم از رقیه به مریم تغییر میده بلکه یه فرجی بشه!شوهره هم در حال حاضر با یه خانم 25 سال دمخورو عمه ما هم شب تا صبح جلو آینه با خودش ور میره! من هم به خاطر می می های عمل کردش که انگاری دکتر به جای سیلیکون با تلمبه بادش کرده(بس که گنده هست) بهش لقب مریم سه پسدون رو دادم :))

+همه از این بلاهت ها و خنگول بازیا تو زندگی انجام دادن یکیش من! ولی عجب رفیقه نامردی داشتی

هزارپا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:28 ب.ظ

بابای خانم می می عمل کرده
حالا اینو گوش کن ! عمه من که از شهرستان به تهران اومده بود و از قضا شوهر پولداری هم به تورش خورده بود بعد یه مدت که میبینه شوهره محلش نمیده میفته به جون خودش از دماغ و لب و پسدون و ... همه رو میده زیر تیغ جراح و آمپول که مثلن بشه آنجیلینا جولی ولی برعکس میشه آنجلینا جوجولی,حتی اسمش هم از رقیه به مریم تغییر میده بلکه یه فرجی بشه!شوهره هم در حال حاضر با یه خانم 25 سال دمخورو عمه ما هم شب تا صبح جلو آینه با خودش ور میره! من هم به خاطر می می های عمل کردش که انگاری دکتر به جای سیلیکون با تلمبه بادش کرده(بس که گنده هست) بهش لقب مریم سه پسدون رو دادم :))

+همه از این بلاهت ها و خنگول بازیا تو زندگی انجام دادن یکیش من! ولی عجب رفیقه نامردی داشتی

هزارپای من؟
آدم به عمش میگه مریم سه پستون؟ هان؟

هزارپا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ

فک کنم خیلی چرت گفتم هوووم

خواننده قدیمی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ب.ظ

azizam
kheili khub masaelo tarif mikoni
khanumi

ساسان م دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ

خانومه پری بیارستان هزار تختخوابی الان اسمش امام خمینی شده لطفن بدانید. خوذتون هم با شک نوشته بودین

ساسان م دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ

خانومه پری بیارستان هزار تختخوابی الان اسمش امام خمینی شده لطفن بدانید. خوذتون هم با شک نوشته بودین

مینا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:03 ب.ظ

منم از این قماش نبودم و نیستم نمیدونم چرا نمیتونم باشم هرچند انگار باشم بهتره لاقل از این له شدن در بیام اما انگار هنوز بزرگ نشدم که یاد بگیرم چطور باشم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:02 ب.ظ

بر چیده نخواهد شد خانم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:02 ب.ظ

بر چیده نخواهد شد خانم

EMshab121 پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:00 ب.ظ http://EMshab121.blogfa.com

اینجا بهتره
من قبلا خونده بودمتون خیلی خوشم اومد

سوریالیست جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ق.ظ

دوستت دارم دخترک قشنگ

... شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ق.ظ

...

هزارپا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ق.ظ

آدمی که تمام فکرش تو دماغ و لب و سایز سینه و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه باشه آدم نیست یعنی خودش خواسته که نباشه چون فقط دنبال ظاهره(مثل عمه من)! نمیگم خوشگلی بده خیلی هم خوبه اما کاش داخلشون (باطنشون) هم خوشگل بود!(انگار شعار دادم حالت تهوع بهم دست داد)

پری جان من حالم از فک فامیلم بهم میخوره واسه همین هم برا هر کدومشون یه لقبی تو ذهنم گذاشتم به غیر از یدونه از دایی هام که عاشقش بودم (فوت شد) :(
یه همچین آدم مضخرفی ام من :)

EMshab121 شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ب.ظ http://EMshab121.blogfa.com

تصحیح شد

Critical Minds یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ http://www.whatnow10.blogfa.com

میمون بود شاید ، اما انسان ابزار ساز ، بیخود که ابزار نمی سازد ، چرا باید ابزار جاکشی را برای نفع ادم های جارکش ساخته بدست خود نابود کند .؟
جارکش ها اتحاد دارند و بخصوص بساط شان را از ایران اسلامی گیر کرده در گند و کثافت مذهب و خرافات و دعا خوانی و رمالی و فال بینی و کف زنی و جف زنی و .. نه این سادگی برنخواهند چید .

kasrZ دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ

گات فیلینگ یک آدم شدیدن پانوییا
ببین منو استاتوس های فیس بوک رو تو هم تولید میکنی! بلاه بلاه بلاه

poor dadd سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ق.ظ

zibaye pedar

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ

وقتى از شخصى یا جایى دور شدى، خیلى دور، مثلا چند سال، یا چند قرن، دیگه دلتنگیات براى اون نیست. براى تصویر خیالى ایه از یک زمان و مکان ماضى که احتمالاً هیچوقت هم اونطور که الان یادت میاد وجود نداشته.

chap یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 ب.ظ

به نظر من اگه هدفت خاطه نویسیه خب این مقوله جداییه که تو حوزه ادبیات نمیگنجه. با اینکه نوشتن در رابطه مستقیم با تجربه است اما ادبیات صرفن تقلیل دادن ان به بازنمایی تجارب نیستالبته این بحث دنباله داریه که درر اینجا نمیگنجه
اگر مایل بودید از طریق ایمیل من بحث را ادامه میدهیم
هسته اصلی ادبیات همان ایده است که خارج از سوژه جریان دارد... ولی پرداخت داستانتون خوب بود

gharibe دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ب.ظ

pas gom nashodi to?hasty

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد