پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن
پری  کاتب

پری کاتب

دست نوشته های یک زن

برایِ کافه نشینانِ نیمه شب

بهش گفتم : ببین ... من دیگه بی رویا شدم . شاید بخاطر سهل انگاری های توهه !

از ترس شبانه ام گفتم  : گفت این بیماری بین همه ی بچه های پرورشگاهی اپیدمی که نه پاندمیه...

بهش گفتم  :  

یادته هنوز ؟ 

اون بالا روی دیوار چکار می  کنی پری دیونه چند نفری برگشتند و کر کر خندیدند .... بله و باز هم خندیدند.هنوز  پاهایم بر روی چینه دیوار ثابت نشده بودند و زانوهام از ترس میلرزیدند.اشک پهنای  چهره استخوانی و آفتاب سوخته ام را پوشانده بود. با پشت دست دانه های داغ و  درشت شو خشک کردم و در فکر راهی برای پایین اومدن بودم.چرا سختی بالا رفتنو حس  نکرده بودم؟ نمی دونم شاید پر رقصان اون قاصدک که با باد می رقصید رفتن تو را  بیاد من آورده بود...وقتی دیدمش لحظه ای هر چه ((تو)) بود در من بهم آمیخت  و بدنبال خیال تو و باد و قاصد لرزان با چنگ و دندان از دیوار 2متر و خورده ای  بالا رفتم....در تخیلاتم می خواستم آن خیال مودب و  حامی.... رو دوباره بدست  بیارم...اما اونا ....دور و بری هام....... هیچ کس از اونها نفهمید  چرا چشمهای اون دخترک 9ساله که اون بالا روی چینه دیوار گمشده ای را  در مسیر باد جستجو می کرد  خیس  خیس  بود........

خیلی بی ربط میگه پری یه سوال شخصی:تو نیازای جنسی تو چطور برطرف می کنی ؟ 

میگم : تازه یادم اومد ...آره راس میگی فک کنم یائسه شدم بخدا ،اما نمی دونم چرا گر گرفتگی ندارم ، من الان باید حس کنم ، چه بدبختم که هنوز نشاشیدم روی تست تیوب بیبی چک و اون رنگی نشده و هیشکی منو از ذوق بغل نکرده و نخواهد کرد...  من بیحسِ بیحس ام .

نه دیگه:

فکر کنم وقتشه که بشینیم و تکلیفمون رو یه سره کنیم منم برم تکلیفم رو با همه زن های دیوونه توی دلم روشن کنم. زن های دیوونه ی من دارن پیر می شن. یکی یکی. دارن بی رویا می شن. آدم بی رویا از آدم مرده هم مرده تره. باید دستشون رو بگیرم بشینم تو چشاشون نگاه کنم باید باهاشون رو راست باشم. باید بهشون بگم من پیر و کور و بی رویاشون کردم. غصه ام می گیره  ، بابایی ، غصه!
باید بشینم موهاشون رو شونه کنم به سرشون دست بکشم چروک هاشون رو نوازش کنم و بهشون بگم وقتشه که برن خونه شون. بی خود این همه وقت نگهشون داشته بودم ته دلم ، نگهشون داشته بودم که فکر کنم معمولی نیستم. پزشون رو به همه بدم بگم ببینین این همون زن دیوونه ای ئه که میخواس زندگیش رو بذاره توی یک کوله پشتی راه بیفته دور دنیا... این یکی رو ببینین این همونیه که توی همه جنگل های خیس دنیا با مردا می خوابید... اوه این یکی این یکی همونه که دلش شکست و دیگه هیچ وقت خوب نشد. اون وحشی ئه همونه که یک روزی نویسنده می شه قبلا هم اسپوکر تیم والیبال... بوده بعد هم می خواد جراح بشه... نگاشون کنین. اون یکی رو خوب نگاه کنین. اون هر شب با رویای خوشحال کردن همه مادر و بچه های دنیا می خوابه و هر روز صبح از خونه که می زنه بیرون به خودش می گه ای کاش که بشه یه قرص نون بیشتر توی سفره ی آدما بذاره ... نگاشون کنین. خوب نگاشون کنین. 
همه زن های آشفته ی درون من رو نگاه کنید. دیگه وقتشه بابایی . همین روزا می شینم یکی یکی می کشمشون بیرون ولشون می کنم که برن. بهشون می گم که اون دختری که زندگیش توی یک کوله جا می شد مدت هاست که گم شده توی غبار ، اون کودکی که نطفه اش روی خیس ترین چمن دورترین جنگل دنیا بسته شد هیچ وقت به دنیا نیومد من هیچ روزی نخواهم توانست که همه کودکان دنیا رو از همه رنج ها و اشک ها و دلتنگی ها نجات بدم... یا کمک کنم لقمه نانِ سفره های مردمانم زیادتر شوند 

بعد از نیمه شب : آی دنیا من دو شبه از شدت خوشی  ،گاو مش حسنم !!!‌  

هی آشنا .... سرزمینت بیشتر از جیب پالتویت به دستان تو محتاج است ...

وقتی به چهار سالِ پیش فکر می کنم و مجبور نیستم  در این خرداد ،  دوباره کتک خوردن ِ پارسا و حسام و ناجورها ... رو  از نزدیک ببینم ... وقتی فکر می کنم ناله های  مردمانِ سرزمینم یک روز نه چندان دور یقه ی باد ِ بی سامان را خواهند درید... 
 میخوام از آن روزهای بر باد رفته ی چهار سالِ قبل بگویم : 
  همهء آدمهای زندگی من میان دالانهای تیره و تار  دلشان هزاران خاطره‌ی تلخِ فراموش نشدنی دارند که گه‌گداری از  یادآوریشان به تلخی بهره می‌برند. این " تلخ‌های دوست داشتی" همان رازهای مگوی دل هر آدمی  هستند که جز خودش حاضر نیست هیچ‌کس را برای دانستنش با خود شریک کند.رازهای مگو سن و سال و فاصله نمی شناسد، یادمه یه مریض end stageکمپلیکه داشتیم در روزگار دانشجویی که حدود نود و خورده ای سن داشت و توی اغما بود. استاد طناز ی  بر بالینش خوانده شد ، وضعیت بسیار وخیمی داشت ، پوستِ تنش مانند تار و پود یک پارچه ی پوسیده از هم رها می شد... اما در میان آنهمه عفونت و  جراحت استاد با دیدن چهره ی در هم رفته ی ما ، حرف بسیار  قشنگی راجع به آن بیمار  زد و هنوز بعد از سالها حرفش توی گوش من زنگ میزنه. استاد گفت : بچه ها نگاه به حالای این بیمار نکنید . ففط خدا میدونه  این خانم ، چقدر عرقِ  معشوق هاشو در آورده و از آنان دلبری کرده . فقط خدا میدونه چقدر راز مگو داره ... 
 
دقیقا فرزندانِ نسل های پس از ما هم هرگز نخواهند فهمید که ما نسل عاصی و سرخورده تا چه حد راز مگو داریم :

 

چه کسی فکر خواهد کرد ؟  باتوم و شلتاق و گلوله و گازاشک‌آور هم روزی بخواهند قسمتی از خاطرات مگوی ما آدم‌های این شهر باشند؟ اینهمه نوستال را باید توی کدام فولدر ذهنم ذخیره کنم ؟؟ سخیفانه ؟ عاشقانه ؟  عارفانه؟  یا احمقانه...؟  

بابایی تحقیرمان کردند... 

آن روزها نوشتنم نمی‌آمد.مینیمالم نمی آمد. مینیمال‌هایم مثل بستنی‌قیفی‌های آب شده‌ی روی سنگ فرش‌های ولی‌عصر؛ وا رفته بودند ....شهر من ، کشور من دیگر بوی هیچ عشقی را نمی‌داد.  

بوی خون‌،نفرت، سکوت...

و من دیگر اخبارها را نمی خواندم. تلفن ها را پاسخ نمی گفتم و با شنیدن هر خبر سال‌ها پیرتر نمی‌شدم... حس بد ناامنی همهء رفقایم را احاطه کرده بود . تو بگو ناله های شبانهء آدم های زندگی من ، کی... یقهء باد بی سامان را خواهند درید؟

نظرات 12 + ارسال نظر
محض تذکر دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 ق.ظ

گاهی چه به آغوش کشیدنی میشوی...

عارف دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:30 ق.ظ http://iranptc.ir/pages/ptc/

سلام
لطفا اگر از اون دست افرادی هستی که معمولا روزی نیم ساعت دسترسی به اینترنت داری این مطلب http://iranptc.ir/pages/ptc/ رو از سایت بخونید واگر هم سوالی داشتین از فرم تماس با من اقدام کنید .
مطمئنا اگر جدی بگیرینش ضرر که هیچ ؛ سود سرشاری براتون داره .
میشود از وبگردی درآمدی در ایران داشته باشید البته قانونی و با مجوز وزارت ارشاد
موید باشی وموفق

فرزانه دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ق.ظ

پری جان تو عالیی

... دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ

nemitunam azat entghad konam
dokhtar
yek error
yek error bede
rasty in ruzha cheghadr faal shodi azizjan
f.b nisty

هزارپا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ

چه حال غریبی داشت این پستت
به دلم نشت , دردمم گرفت

یک زن سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:41 ب.ظ http://darertefae.blogfa.com/

سلامریا، ممنون. آره مدتی هست که کمتر میام اما تو هم کمتر می نویسی. می خونمت همیشه... در ضمن منزل نو مبارک. پست خیلی خوبی بود مثل همیشه...

یک زن سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://darertefae.blogfa.com/

پری عزیز لینکت کردم که هر روز بخونمت

خواننده قدیمی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ق.ظ

چقدر قشنگ چقدر قشنگ چقدر قشنک

... پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ

BE KHATERE TEKRARE BARKHORD HAT 2 BARE UN KAMENT RO COPY KARDAM.KEI MEHRABANTAR MISHI?KAMI GHAHVE KAMI DUD

KAMI GHAHVE KAMI DUD پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

JA OFTAD

سیده سمیه موسوی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:49 ق.ظ http://nazirnews.com

با سلام خدمت شما
سایت خبری “نذیر نیوز”(www.nazirnews.com) با هدف ارتباط مستمر و هرچه بیشتر مردم شریف سراسر کشور،علی الخصوص مردم شریف و ولایتمدار استان خوزستان از اردیبهشت ماه سال جاری راه اندازی شد.
باشد که بتوانیم در عرصه خطیر اطلاع رسانی ، قدمی هر چند اندک برای تحقق آرمان های مدنظر ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ( مدظله العالی ) برداریم.

مردم شریف در سراسر ایران و به خصوص استان خوزستان و مخاطبان این رسانه می‌توانند با ارائه نظرات، سوالات، مطالبات و اخبار خود در کلیه زمینه ها و همچنین ارسال مقالات، عکس های خبری و… از طریق این پایگاه مطالب خود را به طور مستقیم با دیگران به اشتراک بگذارند.
آدرس پایگاه :
www.nazirnews.com
ایمیل
nazirnews@yahoo.com

لطفا جهت حمایت از این پایگاه لینک ما را با نام پایگاه خبری نذیر نیوز در وب سایت خود گذاشته و بعد ما را خبر کنید تا انشااله در آینده نزدیک با ایجاد قسمت پیوندهای سایت خبری نذیر نیوز لینک شما را در سایت گذاشته و با شما ارتباط برقرار نماییم.
با تشکر – خانم موسوی - مسئول واحد اطلاع رسانی پایگاه خبری نذیر نیوز

hosna شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ق.ظ http://atash22.blogfa.com

4sale sagi gozasht...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد