خدایا دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم بهت فحش ندم ، اما چندتا سوال دارم ازت:
چی باعث شده که تو فکر کنی منه مادر... اینقدر تحملم زیاد باشه ؟ کدام رفتارم به تو این مجوز را داده که هر چه تک تک اش را به دیگر بنده ها میدهی ، یکریز و آسوده بر سر من آوار کنی؟
چرا فکر کرده ای من تاب شنیدنِ صدایِ بغض آلوده اش را دارم ؟
خستگی و بی چیزی و بیکسی و تنهایی و تراما و تجاوز و... کم نبود؟
دیشب در حینِ کشیک ، او بعد از یک فصل ، زنگ زد !... من اما ، سرد و بیحس بودم، روی ِ صندلی ام لم دادم و به آرامی صحبت کردم.
کاتکول آمین رایز؟ یُخ !
شادمانی؟ ابدا
هیجان؟ هه !
من فقط به او گوش دادم ، از تنهایی هایش بدونِ من می گفت ، از اینکه بدونِ من پیر شده ، و من بدونِ او ، جوان!
سوال کرد : به بابایی بگو این مدل زندگی مان ، کی تمام میشه؟ کی قراره تمام بشه ؟
جواب دادم : کم کم داری فیلسوف می شی
سوال کرد : زندگیه جنسیت چطور میگذره؟
جواب دادم : آدمِ بی پول و سرمایه که در هفته چند ساعت وقتِ خواب هم نداره، دیگه نایی براش نمی مونه تا به اموراتِ زیرِ نافیش فکر کنه ! آدمی که اونقدر ناتوانه که نمی تونه زندگیشو شبیهِ رویاهاش دربیاره لیاقتش خودارضایی هم نیس!
سوال کرد : برگرد! بیا! میای ؟
جواب دادم : باورت میشه یکهفته پیش تهران بوده باشم ؟
سوال کرد : اگه دوباره اومدی مرخصی ، میشه ببینمت؟
جواب دادم : چیه ؟ نکنه می خوای منو بگیری؟
سوال کرد ....
بغض داشت صداش، صدای ِ فین اش می اومد،
خانمه پری ویران می شود.
سوال کرد : دلت می خواد بچه داشته باشیم؟
اولش خواستم حرفِ دلمو بزنم و بگم : آآآره ، یه دختر ِ مامانی که رنگِ چشماش شبیهِ تو بشه ، بهره ی هوشش به تو رفته باشه ، قد و هیکلش به من! زبون درازیش به من، دستاش شبیهِ دستای تو ...
یهو اون یکی زنِ خودخواه و عُنُقِ درونم ، بدونِ اینکه از من اجازه بگیره سریع جوابشو داد: بچه؟ هه!! اینم از خودخواهیته که میخوای پایِ یه موجودِ دیگه رو به این گه دونی باز کنی!
سوال کرد : بنظرت خودخواهم؟
جواب دادم : شک نکن !
از درونم یه صداهایی میومد، تو گه خوردی با هفت جد و آبادت زنیکه ی بیشعور ِ لعنتی! چرا اینقدر منفعل و ناتوانی؟ چرا راستشو نمی گی بهش؟
صداش میلرزید و بغض آلوده بود، و این برای به فاک کشیدن بقایای روحِ من کفایت می کرد!
خدایا من دیگه ناتوانم ! بفهم ! نفهم!
سوال کرد : تو نمی خوای از همخوابگی هام بدونی؟
جواب دادم : واسه آدمی مثه من ، که همه ی هم و غمش خفه کردن بغض های شبانه و خوابگردی هاشه ، چه فرقی داره بدونم ، تو با چند نفر میخوابی ، اصلش اینه که میدونم ، تهِ ته ِ همخوابگی هات ، واسه گول زدنِ غرایزته ، واسه اون سیکل های ِ معیوبی که توی زندگیته!
جواب داد : از بس که تو لامصبی !
همون زنیکه ی عُنُقِ داخل ِ من زمزمه می کرد:
هی دختر!ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮑﻦ .. ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...... ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ .. ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ، ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﮐﺸﻒ ِ خﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ . ﺁﻥ ﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎﻧﮕﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖ . ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ،ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ . ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ یا ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ ، ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ..ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺕ،ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻦ ..ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ، ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ . ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ . ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ . ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ، ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ.
آن دیگر منِ واقعی تر با ریشخند به انتلکلتوالیته بازی های زنیکه ی شماتت گرم، مجبورم کرد خودِ واقعیمو بنویسم:
شما بدونین:
من دیگه بریدم ! مدتیه بشدت بیمارم و او نمی داند، چند سالِ قبل زمستون ، وقتی دوباره این پلاکت های لعنتی دوباره از خونم قهر کرده بودن و تمامِ سطحِ پوستم مثلِ جگر قرمزِ مایل به قهوه ای شده بود، وقتی استخوان هایم درد خرد کننده ای را تحمل می کردند ، توی ِ اون دی ماه ِ دوست نداشتنی ، توی ِ اون بیمارستانِ لعنتیِ خصوصیه خیابون زرتشت ! ویرانی اش را با چشم های خودم دیدم، وقتی نیمه های شب رفیقِ انکولوژیستشو ، برای دیدنِ من آورد،لرزشِ دستش، لرزش ِ صدایش ... اضطرابش، مرا بیمارتر می کرد ، چه ، من آدمِ دیدنِ این صحنه ها نبوده و نیستم، از همان شب به خودم قول دادم ، دردم را به او نگویم ، او باید فقط در صدر خاطراتِ دخترِ خیالپردازش بماند ، او که حالا دارد این نوشته ها را نمیخواند، او که سالهاست مرا فیلسوف کوچولویِ خودش می نامد ! دیشب اما... بشدت بیمار بودم،چند روزیه، تورم غدد لنفاوی نمیزاره حتی آبِ دهانم را به راحتی قورت بدهم ! تب و لرز . ضعف.سرگیجه ی وضعیتی...تهوع !!! اما بغضِ دیشبش... وقتی پرسید ، کی میایی ؟ کی میبینمت ؟ باعث شد بیماری ام را ندیده بگیرم ، بغضش ویرانم کرد.
یک لحظه دلم سنگفرش های خیابان خدامی را خواست، دستهایش را، چشم های میشی اش را، سیگار کنت ِ لایتش را ...
ظهیرالدوله ی خونم پایین اومده رفقا! رها جان : میدونم که هر وقت اونجا میری منو یاد میکنی و مسیج میدی ، ازت ممنونم رفیقِ کهنه !خدایا این همه زنِ دیوانه و چند قطبی در من چه گهی خورده اند ، در طیِ سالیان؟
چرا تو فکر می کنی این بیشمارگان ،باید در من چنگ بیندازند !!! که من ، نه منم؟ والا من نیم ، من هم نیستم. ربع من ، هم نیستم ،
پفیوزِ من، گریه می کنی؟
گریه نکن!!
خدایا پاهای من میخواهند بجای پرسه زدن و لولیدن در دنیای آدمیان ، به هیبتِ سُمِ اسبهای وحشی در بیان و به کسری از ثانیه ، کوهپایه ها و دشت ها را بدوند! من میخواهم در این دنیا نباشم وقتی او بغض دارد ، وقتی او غمناک است...
سلام
وای عجب پستی بود ها واقعا قشنگ نوشته بودی
ولی خب سوزناک و غم آلود بودش
ایشون همونی هستند که از بس چهار شونه بودن موقع تولد قابله استخوان ترقوقه اش رو شکسته؟
خب البته کنجاویه دیگه . میخوای نگو
نع ! اون متاهله دخترجان ، آدمِ متاهل فقط یعنی پدر یا برادر!
چقدرحرفهات بزرگه پری
"ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﮐﺸﻒ ِ خﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ .. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ."
"ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ ، ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ"
راستش باخوندن این حرفها یاد گفتگوی منحصر به فرد نیچه ودکتر برویر درفصل 20کتاب"ونیچه گریه کرد" افتادم
"نیچه:
یوزف خیلی بهترمی بودکه کمی ازاین شجاعت را درراه تغییرخود به خرج می دادید.وظیفه وصداقت، ریاکاری وپوششی است که می توان به خوبی پشت آن مخفی شد.رها کردن خویش یک " نه مقدس" است حتی درمقابل وظیفه.
چندبارازشماشنیدم که می گویید می خواهید خودتان شوید؟چند مرتبه گله کردید که هرگزباآزادی آشنانشدید؟
خوش قلبی وظیفه شناسی ووفاداری میله های زندان شماست...سگ های وحشی شماازلذت درزیرزمینتان پارس می کنند وشما می خواهیدآزادباشید.
برویر لابه کرد:
امامن نمی توانم آزاد باشم ، متاهلم ودرفرزندان شاگردان وبیمارانم وظایفی دارم
نیچه گفت:
"انسان برای آنکه بتواند چیزی والاترازخود بسازدبایدابتداخودراساخته باشد.درغیراینصورت فرزندانی باتمایلات نفسانی بارمی آوردتا تنهایی یا خلا اطراف خودراپرکند.وظیفه ی شما بعنوان پدراین نیست که یک یوزف دیگر مثل خودتان بسازیدبلکه بایدچیزی والاتر پرورش دهنده وزراع آینده خلق کنید"
چقدر حرفهات بزرگه پری
"ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ . ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ، ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ"
چقدرتو بزرگی پری
تهران که رفتی میروی که ببینیش نه؟ هرچند گاهی میشود که یاران کهنه در گذشت زمان دیگر شراب کهنه نیستند
دیدنش حالمو خوب نمی کنه
واو ، عجب عاشقانه ای !
همینه دیگه
همیشه با خودم فکر میکنم هر چقدر هم عمیق بشی، تنها بشی، رو پای خودت واستی، زهر مار بشی، رشد کنی، گنده بشی (که البته همه این شدن ها فارق از ادا درآوردن و ژست گرفتن هستش و کاملا در جریان زندگی اتفاق افتاده)
آخرش واسه همین چیزای دم دستی، واسه همین آدم های مهم تلقی شده (که واقعیت اینه که راهی جز مهم تلقی کردنشون نداری) سر میخوری. و این خیلی تلخ و غیر قابل حضمه، خصوصا وقتی به این فک کنی که همه این احساسات، همه این لحظه ها، همه این فکر ها، از ذهنت میگذرن و یه روزگاری مطلقا هیچ کس یادآوریشون نمیکنه. مث اینکه با یه دوربین کلی صدا و تصویر جمع کنی، و هیچ کس، هیچ وقت تماشاش نکنه، حتی خودت.
پ ن: خدا ؟؟؟؟!!!!!! بی خیال...
سلام پری جون عزیزم
قول داده بودم میام اینجا و اومدم وباز هم باید بگم شرمنده که انقدر دیر . نوشته هایت رو خوندم میشه گفت تقریبا همه رو و اون یک دونه ای که گفته بودی با دقت بیشتری . مثل همیشه انقدر زیبا که آدم گم میشه توش
خیلی مراقب خودت باش پری جون . امیدارم بهتر شده باشی . به نظرم گاهی هم لازمه که احساست رو بگی و این منوط کردن زندگی بر بودن یا نبودن دیگران نیست . این گفتن حست وقتی و جایی هست که دوست داشتی
ممنون از کامنتت و ممنون به خاطر تمام حرفهات . هنوز کامنتها رو کامل تایید نکردم البته
خیلی دلم میخواد این نوشتتو بفهمم ولی اون شخص برام مجهوله اصلا پسره یا دختره؟وبلاگتم خوندم ها ولی سر در نمیارم
...من گیج شدم یعنی چه؟اون قبلیه متاهله پس این کیه ؟؟
ببخشید قصد فضولی نداشتم!
چرا اگرم برگرده مثل قبل حال آدم خوب نمیشه؟یکی بمن بگه!1
بعد 7سال .. 3ساله تموم کردیم برگشته باز این بار برای ساختن آشیانه مشترک.پس این همه سختی اشک وآه,تحقیر دیگران,رسوایی...اون همه روزارو کی میتونه بهم برگردونه که با اشک گذشت
عشق ارزش باختن داره
و جز عشق هیچ چیز با ارزشی در این دنیا وجود نداره
نیچه اینهمه دنیا و فلسفه و خدا رو زیرو رو کرد و در پایان چندین بار به پای لو گریست چون او هم دانست عشق و دیگر هیچ...
چرا تو انقدر قشنگ مى نویسى...
سلام پری جونم سالهاست که میخونمت گلم
خیلی دلم میخواد باهم ازنزدیک آشنا بشیم ویه رفاقت صمیمی وهمیشگی البته من شیرازم اما خوب گاهی میتونیم برنامه ریزی کنیم وبهم سربزنیم آخه من بیش ازحد تنهام درضمن تحمل وجود هرآدمی هم ندارم اما فکرمیکنم تو ازاونایی هستی که واقعا ازوجودت لذت خواهم برد یا دراصل ترو کم دارم تو دنیای خودم . خوشحال میشم افتخار بدی . اگه موافقی بگو شماره تل بدم . اگه نه هم رویی هست وزوری نیست بازم خواننده خاموشت میمونم بوس بای
Az bass ke lamasabi to
من واقعا نمی فهمم این همه آدم احمق که بود و نبودشون هیچ فرقی نمی کنه چرا باید سر و مر و گنده باشن. بعد تو دختر به این ماهی این همه درد بکشی.
برات آرزو می کنم هر چه زودتر خوب شی. سالها هم زنده باشی و برامون بنویسی پری.
قضاوت نمی کنم پری،ولی دلم واسش سوخت...
ببینمـ تو چرا باید انقدر خوب بنویسی که آدمو بکنی تو خاطرات گذشته ـَش! هان!!!!؟؟
دلمـ میخواد چنتا فُشِ اِسمی بهت بدمـ بابت این پُستت ، که دیگه از این پُستا نزاری که روح آدمو از بدنش جدا کنی ، که آدمو یاد گذشته ی دربه داغونش بندازی ، که یادش بندازی قبلا کی و چی بوده ، الان کی و چی هست
فکـ کردی فقط خودت از این دردا داری! فکـ کردی ملت میان اینجا واسه تفریح این پُستارو بخونن...ای پَری ای پَری
نوشته هاتون زیباست.ممنون که مینویسید
پری.... خوبی؟
کلمه کم آوردم نمیتونم بنویسم.
.
.
.
.
خوبی؟
Khub misham duste man
Khub misham....negaran nabash
سلام،امیدوارم به ارامش برسی
...
شاید از دوست داشتن زیاده که اذیتش میکنی..
الان بهتری پری؟
خیلی خوب می نویسی پری
مرسی که می نویسی
تو که "دل"ت میخواد، چرا میذاری "زبون"ت نخواد؟
گرچه بهترین زندگی وجود نداره ...
سلام پری
حرفی واسه گفتن باقی نمیمونه جز اینکه امیدوارم خیلی زود به شادی و آرامش برسی
Lanaty hamlet khube?Javan bede
آدمو میبری به یه مقطع مزخرف زندگی .بسیارم هم تلخ میبری،وسط های خوندن نزدیک بود بزنم لهت کنم
Ziba
اگه انقد همدیگه رو دوست دارین چرا باهاش ازدواج نمیکنی. درسته ازدواجم مشکلات خودشو داره اما اگه ازدواج متوسط رو به بالایی بکنی خیلی بهتر از این دوران تجرده. شاید تو رو برای زندگی مشترک نمیخواد و دنبال چیز دیگه است؟ در اونصورت ولش کن. ولی قضیه بچه که گفته چی؟ شاید فکر میکنی به خاطر مشکلاتی که داری نباید ازدواج کنی ولی اگه کسی باشه که همه این مشکلاتو بپذیره چی؟ سخت نگیر این دنیای کوفتی رو. خوشترین آدما هم دردایی دارن که از نظر خودشون بزرگترین درده. اینکه دردات متعدده یعنی ظرفیتت بیشتر از یه عده دیگه است. بعضی درداشون کمه ولی ظرفیتشونم کمه.
http://temerity.blogfa.com/post/407
بخون اینو .
خب چرا طوری می نویسی وقتی آدم بعد چن سال دوباره میخونه داغون شه؟
خدا نکنه که خدا بیفته روی دنده لج
نتونستم در مقابل وسوسه کامنت گذاشتن مقاومت کنم ....جملات همه طلایی بود....
من هر کی رو لینک میکنم زود طبدیل میشه به محل تردد خواننده هام...دوس ندارم خوندن این نوشته ها رو با کسی از خواننده هام شریک بشم...پس تا اطلاع ثانوی ما جز خواننده های شماییم....سلام پری....
...ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...
من تازگی به این رسیدم که انکار جسم، روح رو بیمار میکنه. ماهایی که برامون ظاهر مهم نیست، اسیر روحای بیمار خودمون و روحای بیمار طرفای مقابلمون میشیم. باید ورزش کنیم. باید غذای درست درمون بخوریم. باید فیلمای درپیت هندی ببینیم. باید بریم دکتر پوست و تغذیه.
وقتی همه ی این کارا رو کردی تازه میفهمی خودت رو از توی چه منجلابی نجات دادی.
توی سرازیری نیفت عزیزم. نذار قل بخوری و راحت بری اون پایین پایینا. دستت و به سنگا و بوته های حقیر بند کن... اگه میخوای زنده بمونی و زندگی داغونت نکنه...
میخوام توی یک جمله بگم (نوشته ویران کننده ای بود). انقد حال و آن داشت که هیچ چیز دیگه نمیشه گفت. بسیار تأثیر گذار بود پری.
سلام
من وبلاگتونو می خوانم واقعاً زیبا می نویسید
خواهش می کنم رمز وبلاگ قدیمتون رو برای خوندن یاداشت های خصوصی بهم بدید
با تشکر
Behtari
Aya
سلام خیلی وقته نت ندارم الانم با گوشی شوهری اومدم
این اس کلی ما ک نمیتونیم اون موقعی ک باس حرف بزنیم لال میشیم یا شعر میگیم هم خودش عالمی داره
هرچند این حس قشنگ نباس با وصل هرز بشه
عشق زمانی حرمتش حفظ میشه ک دوری و هجر همراهش باشه اونموقع هس ک اگه بدونی جسم و ذهنش با کس دیگه هس بازم دوسش داری و از فکرش چشات نم میگیرن بلد نیستم حرفای بزرگ بزنم اما این و آجی کوچیکت تجربه کرده
سعیدو دیدم با اینکه قیافه سابق و نداشت زن و بچه داشت منم همینجور اما بازم دلم گرفت لرزید تمام گذشته مث فیلم اومد و رد شد
ب حسم حسودیم میشه ک ن رنگ میبازه ن کهنه میشه اگه الان زنش بودم مطمئنم ایقد دوسش نداشتم
میگم چرا هیچ وقت از من نمینویسی؟؟؟؟
قضاوت کار سختیه
سلام من و صبا رو به یاد داری؟ چقد خوبه که هنوز می نویسی همچین پر قدرت و با صلابت و البته کمی تیره مثل روزگار بشر تو این دنیا. من و صبا اومدیم زیر این سقف مشترک ولی وبلاگ مخاطبی نداشت ما هم ساکت شدیم. زندگیمون خیلی خوب و شاده قدیما سوال کرده بودی گفتم شاید دوست داشته باشی بدونی. امیدوارم همیشه بنویسی حالا با ذوق و شوق باشه بهتره تا ناشی از بغض.
Salam omidjan
Mage Moshe shoma do taro yadam bere?? Shoma dustha
Ro
Payande va mana
Bashin
تو ای پری کجایی ؟!
بنویس تو رو خدا...
___________________--------
_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشی مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــای قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)
............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.
سلام... یک ماه شد که لینکت کردم. سری بزن و اگه فضایی بود لینک کن
لینک؟
Link kardan yek amre saligheie
Ejbar ke nistesh
درود رفیق ..
همدیگر را گم کردیم ؟
فراموش کردیم ..؟
رفیق من ان دختر عونوق درونت را بسیار دوست می دارم ..
To koja budi critical mind? Chera nabudi inhame
پری کجایی؟ یه خبر از خودت بده نگرانت شدم
خوندیمش.می ارزید به بلندیش
پری کجاست ؟
تو باغچه...
پری روزه ی سکوت گرفتی؟
زنده ایی؟کجایی؟
پری دوستت دارم...
یادمه دوست داشتی پوراحمد قسمت دوم شب یلدا رو بسازه،
یه خبری خوندم که یه فیلمنامه نوشته به اسم "برزخ حامد"
دنباله شب یلدا ست گویا ! :)
اینم لینک خبر:
http://www.caffecinema.com/new/index.php/cinema/item/4592-کیومرث-پوراحمد-قسمت-دوم-فیلم-شب-یلدا-را-می-سازد.html
پ ن: چرا نمی نویسی ؟!
اشک پفیوز ار بجنبد
سر به رسوایی زند
If the middle part was your manifest, well done
کجاهایی پریه زیبا؟میخونه یا معبد؟
پری خانم چی شد پس؟ قرار بود برای من اطلاعات بدی.
Gmailam baz nishe ostad
پری گلی خیلی خلی
پری...
نمیخوای بیای؟
Hang me, oh, hang me
I'll be dead and gone
Hang me, oh, hang me
I'll be dead and gone
Wouldn't mind the hanging
But the laying in the grave, so long poor boy
I've been all around this world...
Ps: benevis dige !
من هی کامنت میذارم که مطمئن بشم هنوز سر میزنی به اینجا !
هستمت رفیق
خوبه، ولی بنویس دیگه ! :)
بیا به وبم تا درمان شوی...ای پری ایی که خل هستی و درمیان دوستان من لینک شده ایی...پفیوز چطور است؟
کجایی!
قول خودش: یا علی گفته و عشقش آغاز
سلام پری خانوم!
من پستات رو خوندم...غمگین شدم که اینقدر غمگینی!
امیدوارم یه روزی زندگی روی خوشش رو بهت نشون بده...
ولی یه چیزی رو تو این پست نفهمیدم!
بابایی؟
من نمیفهمم پری.میگن خدا اونایی رو که دوست داره زیاد امتحان میکنه.میگن خدا از مادر مهربونتره.
اما من پسرم رو امتحان نمیکنممن همیشه برای پسرم راحتی و آرامش میخوام اگه لازم باشه پامو میذارم رو آتیش تا پسرم پا بذاره روی پای من.
من نمیفهمم پری ولی خوب شو.من خیلی ناراحت پلاکتها،غدد لنفاوی و بقیه چیزها هستم.به خاطر ما نه به خاطر اون بغض خوب شو.
جالبه تو یکی هنوز زنده ای
چه پری توپی یافتم اینجا....
و چه غمهای بزرگی...بعضی ازچیزهایی روکه گفتی خوب میفهمم...
پری جان جانان،
یه چیزی بنویس دلمون نگیره هر وقت میایم اینجا
تقریبا سه ماهه نیستی عزیز !!!
پری نکنه مردی؟
یه جورایی
نمرده باشی کاش.
کاش هنوز چایی بخوری.
کاش هوس کنی گاهی کیکی چیزی بپزی
کاش زیر ابروهات را برنداشته باشی
کاش روتختی نو بخری برای عید
کاش زندگیت بوی قرمه سبزی بگیرد بعضی روزها.
کاش بروی فیلم ِ پرویز را ببینی
کاش فرار کنی از زیر بار ِ هرچیزی که مانده به جانت.
کاش سلامت باشی.
شعر بخوانی. بنویسی.
کاش لباس نو بخری. عطر بزنی.
مو شانه کنی.
دورو بریهات را محکم ببوسی
چایی دم کشیده باشد
بعد لم بدهی توی آفتاب بی رمق پاییز
دل ِ شیب برداشته ات،صاف میشود.
به خدا...
پری کاتب زند ه ای؟
پری، "حباب شیشه" رو خوندی ؟
"سفر ماه عسل" رو چطور ؟
اولی از سیلویا پلات
دومی هم از پاتریک مودیانو
همینجوری به ذهنم اومد بهت بگم اگه دوست داشتی بخونی، تو که چیزی نمی نویسی، ما هم هی باید کامنت پرت و پلا بذاریم.
اخه پری چجوری میتونی این همه نباشی و ننویسی؟؟؟!!!


پری از ما خسته شدی؟پری خانوم...اخه وقتی این همه نمی نویسی،خداییش حرفات تو دلت قلمبه نمیشه؟ببین،این سکوتت از اون سکوتای خطرناکه ها،کشندس...تو باید حرف بزنی پری...تو باید بنویسی...چرا اذیت می کنی،چرا نمیای؟
خطرناکه رفیق جان...
Pary
پرى جانم خوبى؟
یه حسی به من میگه با خودت عهد بستی تا تعداد کامنت های این پست به 100 نرسه پست جدید نمیذاری
لالایی کن لالایی برگ بیدی
بخواب جونم تو فردا رو چه دیدی
لالا کن خواب فراموشی میاره
بخواب بیداری خاموشی میاره
لالایی کن لالایی برگ بیدی
هوا کم کم میره رو به سپیدی
نترس از سردی آخر خون میگیری
تو قلب گرم خورشید جون میگیری
پ ن: پری این لالایی رو گوش بده. تازه پیداش کردم. مال رامشه. عالیه :)
http://uploadboy.com/y70pzwqdwl8p.html
کجا بودی؟ چرا تا حالا نخونده بودمت چز متنایی که ازت کش رفتن و تو اف بی منتشر میشه و من امروز همش دهنم باز بود! منی که صبح بود که خوابیدم و صبح تر که پا شدم و خوشبختانه کلاسم کنسل شد و یک بنددد خوندمت و لبخند بودم و تعجب که کجا بودی و من چرا انقدر دیر خوندمت؛ اخه انقدر وادی مشترک؟ خیلی لذت بردم و بابتش ازت ممنونم!
کجایی بچه!
گاهی فکرمیکنم فضای وبلاگ برا نوشتن یه چیزدیگست ولی نه انگار اینجوریام نیست
پری جون خوبی؟ دیگه دارم بدجور نگران میشم....
روزهای نقاهته رفیق
سلام .یه چی بنویس بخونیم پری جان
فقط توش فحش زیاد باشه . غیر مستقیم به همه چی فحش بده
ایول
از یه جایی به بعد
به همه چیز و همه کَس ، بی اعتنا میشی
دیگه نه از کَسی می رنجی ، نه به کَسی دل می بندی
اینجاست که میفهمی
آدم از درد های کوچیکـ میناله
وقتی ، ضربه سهمگین باشه
لال میشه...
پ.ن: تو خوشگلی؟!
سلام پری. نکنه بمیری؟ که این دنیا بدون تو لنگ می زنه و من که همه عمرم با دلتنگی گذشته برا نوشته های جامانده تو دلتنگ میشم.
سلام پری خانوم
شاید بخاطر به قول شما عزیزانی که با سرچ... به اینجا
رسیدن نمی نویسی؟بنویس خیلی نوشته هاتو دوست دارم بنویس
چقدر زیبا می نویسی ، هر بار این پست رو میخونم اشک میریزم
پری یه چیز میگم جان من بد برداشت نکن
باور کن نه بیمار جنسیم نه زده بالا
ولی خداییش نمیدونم چرا گاهی دوس دارم ماچت کنم وقتی میخونمت حال میکنم خیلی دوست دارم
من میخواهم در این دنیا نباشم وقتی او بغض دارد ، وقتی او غمناک است...
این یعنی عمق فاجعه ...
کاش این پست رو سه سال قبل نوشته بودید و خوانده بودم ...من که انقدر وابسته به آدما بودم و ضربه خوردم...
خیلی از شما ممنونم